زامبی‌گونه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#من_میجنگم» ثبت شده است.

#خودم_کردم_که_خشتک_بر_سرم_باد

بعضی وقتا خودمونیم که به خودمون ضربه می‌زنیم. مثل تبری از جنس چوب که درخت رو قطع می‌کنه...

خوب دله دیگه می‌گیره. مخصوصاً که منم! اشتباهی کردم که خوب بود. به اشتباهم افتخار می‌کنم که باعث پختگیم شد. که آدمای بی‌مصرف رو بهتر بشناسم و زودتر. خیلی خودمو بزرگ می‌دونم؟! آره چون دردا آدما رو بزرگ می‌کنن. من توی آشپزخونه‌ی زندگی پخته شدم. با طعم درد. با ادویه‌ی اشتباه...

بهم می‌گی هیشکی کنارت نمی‌مونه چون اخلاقم گنده؟! باشه. زخم زبون به راحتی خوب نمی‌شه اینم تو بدون. من به روت نیاوردم که باز ادامه ندی کوچولو. نصف من از صدتا تو تجربه‌ش بیش‌تره. زندگی اونی نیست که تو توشی...

#عقب_افتاده_ای_یا_خودتو_انداختی_عقب

از چپ چپ نگاه کردن پیرمرد -که در جوانیش هر کاری خواسته کرده و حالا فاز الهی العفو فرا گرفته او را - داخل اتوبوس به من و هندزفری که در گوشم است و گاهی زمزمه می‌کنم نوای جان‌فزای «جیمز هتفیلد» فقید یا شاید هم استاد «پیتبول» که بگذریم،

از فحاشی یک روحانی که بر سر نشستن با جوانکی دعوایش شد [باز هم] در اتوبوس که بگذریم،

از عکس‌های روش‌عن‌فکرانه‌ی محو در افق به حالت خلسه‌ی کلنگ‌های اینستا که در واقعیت بعضی‌هایشان را می‌شناسم که دارند در دنیای مجازی برای یافتن کار سگ‌دو می‌زنند که بگذریم،

می‌رسیم به ماجرای امروزِ من و خیابان روبه‌روی کتابخانه:

خودرویی پلاک تهران داشت مثل اسب رم‌کرده در خیابانی که ماکسیمم [دوستان پارسی‌دوست اشاره می‌کنند بگو: بیشینه] سرعت 40K [برای اهالی اینستا آشناتر است] متر بر ساعت جلوکشیده‌ است، می‌تازاند که موتوری همشهری از کنارش رد شد و فریاد: هووووووووووو از داخل ماشین بلند شد. همین که موتوری گرامی پا روی ترمز گذاشت، ماست مرد داخل خودرو را کیسه‌شده یافتم.

یاد سخنی تلخ از یک پایتخت‌نشین افتادم که هنگام اقامتی چندروزه در آن‌جا به گوشم خورد: قمیام مگه آدمن که بخوان سواری کنن؟؟

ما با خودمان هم سر جنگ داریم. یادمان نرود پیش و بیش از هرچیز همگی در یک کشور زندگی می‌کنیم. روستایی‌هایی را می‌شناسم که از صدتا بچه‌شهری بیش‌تر بارشان است اما بچه‌شهری مذکور فقط باردار است!

این را هم یادمان نرود که ببینیم از کجا آمده‌ایم! چه President Obama باشی، چه شاخ اینستا و چه یک انسان معمولی، روزی کلاً نبوده‌ای!!! پس کمی کنارتر، بگذار باد بیاید :)

#اینجاایران_پست_مرا_از_بیان_میبینید

این حجم از فیلترینگ بی‌سابقه‌س!

آقای فیلتراسیون خیلی گلی :))) ینی حجت را تمام کردی رفت اصن. خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااک بر سررررررررررررررررررررررر من (!) اصن...

این تصویری از وبلاگ بانو مهشید هستش به آدرس: monday-crazy.blog.ir

برای خیلیا متأسفم خیلیااااااااااااااا

#دیگه_شورشودرنیار_وگرنه_منم_شورمودرمیارم

برداشت از عنوان برای عموم [و حتی عمه‌م] آزاده [پوکرفیس]

تو که سینه‌ت خرابه سرخ‌کردنی هم می‌خوری، بیا خودم یه ترفند جدید یادت بدم واسه‌ی جلب توجه :) آخه خودتم که دیدی دیگه تأثیری نداره.

شدیم یه مشت تقلیدگرِ کورِ کور. به یه چیز جدید فکر کنید ملت. یه حرکتی بزنید. تا کی می‌خواید فالو کنید؟؟ تا کی می‌خواید دیده بشید؟؟ تا کی زندگی برای دیگران؟؟

شاعر:

دیگه صبر کنم چه وقت و تا کی؟

دیگه شاد باشم آخه چه‌جوری؟

+به یه اتفاق خوب نیازمندیم واسه افتادن واسه رخ دادن :)))

#سلام_غریب_آشنا_حسی_بهت_ندارم_خواستی_بیا_نخواستی_نیا

سلام بزرگواری که می‌خونی و نظر نمی‌دی :)

سلام ژیگری که هنوزم داری بوقلمون‌ها رو می‌لیسی :))

و سلام ای موجود موش‌مرده‌ی همیشگی که داری تک‌خوری می‌کنی :)))

جاداشت به خیلی از افراد دیگه سلام می‌کردم که دیگه حسش نیست حیف اعصاب نیست آخه؟!

غمگین‌تر از غروب جمعه، روسفید شدنم به وسیله‌ی یه گنجیشک ساعت هشت شب و غایب بودن وضعیتم توی آزمون ورودی دوره‌ی راهنمایی سمپاد - که سندباد برازنده‌تره براش! - درحالی‌که با فلاکت تمام و استرس به سؤالات پاسخ دادم اینه که کنج خونه تنها نشسته باشم و بعضیا مثل بز بهم دروغ بگن! دوست داشتم از بارون چشمام - نه اونی که شورشو درآوردن مجازیای گرامی! - بنویسم. از خوبیای موهوم [!] جهان هستی بنویسم. از لحظات خوبی که نداشتم بنویسم اما نشد. ببخش که مثل تو خوش‌حال نیستم آخه مشکل اینه که بلد نیستم! خوش‌حالی رو میگم؟! نه دلبندم دروغ و دغل رو میگم :) قبلنا یادمه دل من یه اپسیلون شادی داشت. تکیه‌گاهم که بار سفر بست و رفت، شادی هم رفت. بعضیا قانع نیستن، می‌دونی. دوست ندارن یه چیزی رو با بقیه تقسیم کنن. خودخواهن. تنگ‌نظر و خسیس. گاهی هم پلید! می‌خوان مطلقاً مال خودشون باشه یه چیزایی. فضای فاز من افتضاحه، نه؟! :)

ارتباط انزجار افکار افگارم از احتمال اشتباه استقلال شباهت تو به موش مرده‌ی توی فاضلاب شهر خراب‌شده‌ی آوارم با مروت ناشی از محبت بی‌حد و حصر احمقانه‌م فقط عاشقانه دوست داشتن اونه [اگه فکر می‌کنی خواستم با این تتابع اضافات قدرت ادبی نداشتم رو به رخت بکشم همون بهتر بمونی توی اون فکر بسته و دنیای حقیرانه‌ت و به «مطمئن بودن» ارتقا بدیش]

درنیابد حال پخته هیچ خام/پس سخن کوتاه باید والسلام