#حسب_حال_یک_سطری
صابر ۱۹۸
۲۰ اسفند
خدایا آدمات هیچی از دوست داشتن سرشون نمیشه :(
خدایا آدمات هیچی از دوست داشتن سرشون نمیشه :(
و به روایتی عجباتن عجباتن عجبز!
آره خلاصه اینجوری شد که
ما شدیم تک و تنها
نشسته یه گوشه به امید فردا
فردایی که از جنس سکوته
آیندهای که تهش سقوط و هبوطه
یه روزی یادمه بوی موندن به مشام میرسید ولی حالا بوی رفتن همه جا رو برداشته! یه روزی منم از شور آواز من هر گوشهای قصیدهی تو پیدا میشد. خودت نخواستی که بخوای.
فراموش شدی دیگه... خدانگهدارت :)
پیش به سوی شادی و دنیایی جدید
(و شاید - چه کسی میداند! - عشقی جدید)
پینوشت1: عجبز یکی از واژگان پرکاربرد گروه دوستان بندهست که به معنای «خیلی عجب!» میباشد ( «ز» نقش s جمع را بازی میکند).
پینوشت2: تصویر کمی با متن ارتباط داشت.
منو ببخش اگه تو حرفام هرگز نبودم اون چیزی که تو میخوای...
«بهرام نورائی»
و این منم، چیزی که هستم. منم و دنیایی که لایکای زیر تصویر تف یک دختر در اینستاگرام از مجموع پستها و لایکها و دنبالکنندههام بیشتره. این منم که مشکل دارم نه جامعه! این منم که مریضم نه مردم و جوونا! حرفام زیاد نیست اما تلخه چون حقیقته نه اینکه چون حقیقته تلخه! برای من دعا کنید تا شفا پیدا کنم :)
میرسی به حرفم یه روز ولی تا اون روز...
منو ببخش!
از روزی که این آرایه را دیدم - که در ویکیپدیا بود آن هم سال اول راهنمایی نظام خودمان - خیلی مرا مجذوب کرد. دوست داشتم قسمتی از روزهایم دنبال تناقض جدیدی باشم اما فکرش را هم نمیکردم که ببینم روزی همهی اطرافم را تناقض فراگرفته و خودم هم غرقم در این سیلاب شوم. خیلیهایش میآزارد مرا بس که «بس ناجوانمردانه سرد است».
گاهی بعضیها هستند و نیستند و بعضی دیگر نیستند و هستند. گاهی خودم شادم و میگریم.
...و غمگین آنجاست که نبودش را میبینی!
اما در هر صورت، بازهم زندهباد زندگی :)
شاید دلیلش کمی مسخره باشه که چرا برخی نوشتههمو سر ساعت 00:00 مینوشتم. خوب، من معتقدم همه چیز نسبیه پس دلیل منم نسبیه :)
«زمان» غیرقابل ارزش گذاریه و اکثراً(!) ازش آگاهیم اما این میون در عین آگاه بودن خیلیامون داریم به راحتی هرچه تمامتر از دستش میدیم. انقدر ارزشمنده که به قول استاد Pitbull:
Time is money
دلیل انتخاب این زمان این بود که برنامهریزیشدهطور، خوانندههای مطالبم - که شاید چرتترین مطالب موجود باشن - رو از این مسئله باخبر کنم که همونطور که شیخُنا «ابوسعید ابوالخیر» - که خداوند وی را در بهشت کناد - میفرماید:
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همیکند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
بله همینگونه که فرمودهاند، همگی آگاهی بی خبریم!
در کل خواستم بگم این لحظهی 00:00 رو ساده ازش نگذریم. سعی کنیم تا فردا همیشه بهتر از امروز باشه. وقت طلاست اونم طلایی که هیچ کیمیاگری نمیتونه با هیچ چیزی درستش کنه - آخه نه چندان جدیداً با استفاده از رآکتور هستهای میشه طلا رو از فلزی دیگه ساخت.
حیف بود در میون این حجم از سخن بزرگان «نیچه» رو یادی ازش نکنم D: ینی نابود شده این بدبخت توی فضای مجازی اما متأسفانه ای حکیمو چیزی در مورد زمان نگفته آقو. در عوض (با عرض پوزش از روح پرفتوح نیچه جان):
تک تک لحظههاتون طلایی، مثل خوذتون :)
رو به پایین
سیری نزولی
اکیداً البته
اپسیلونی فشار
سقوط
خودکشی
یا زنده ماندن
تا ابد
ادامه میدهم
ادامه
تا ابد
«ژرف آژنگ»
دیروز توی حیاط مدرسه بودیم که یکی از دوستان فرمود: چرا مثل قدیم نیستی؟
-خوب قدیم چهجوری بودم؟!
+شعر که میخوندم از شعرای مختلف یه بهبه و چهچه خشک و خالی میکردی ولی حالا نه. حس شعرت خشکیده.
-[پایین انداختن سر] خوبه خودت میدونی. دیگه نیست...
+...
پینوشت: امیدوارم سال جدید رو با این حس لعنتی شروع نکنم که نابود میشم :(