زامبی‌گونه

۵۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است.

#صرف_عبور_از_من

آن‌قدر به انزوا
که شدم تِنِرِه‌ی صحرای آفریقا
گاهی
جلبک سبز آب شیرین
غوطه‌ور سیلاب درد
حتی
من
از من
عبور کردم
عبور کردی
عبور کرد
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: درباره‌ی تِنِرِه در ویکی‌پدیا بخوانید.
+ «بُرِش» از آلبوم «اشتباه خوب» اثر «بهرام نورائی» شدیداً توصیه می‌شود.

#حالا_هی_من_صبر_میکنم_هی_صبر_میکنم

همین‌جوری که صبر می‌کنم، می‌آی و خود واقعیتو نشون می‌دی. خیلی دوست دارم این حقیقتو ببینم. خودتو که نشون می‌دی چیزی جز حقارتت نمی‌بینم. تو یه موجود ضعیفی که به خاطر به دست آوردن دیگران تمارض می‌کنی، سکوت می‌کنی، مظلوم می‌شی می‌ری یه گوشه می‌شینی. من که بعید می‌دونم این کارات از طرف خدا مقابل به مثلی در بر داشته باشه اما اینو خوب می‌دونم زمین گرده. بلاهایی که سر من می‌آری یه روزی سر خودت می‌آد. دوست دارم فقط یه شب مثل من بشی فقط یه شب! مطمئنم اون‌قدر سخت بهت می‌گذره که آرزوی مرگ بکنی.
آره ناراحتم لامصب. عصبانیم از دستت...
خودت بگو با زبون وامونده‌ت؛ خود منزویت بگو تا حالا من بهت بدی کردم؟؟؟ تقصیر من چیه این وسط؟
دلم یه بغل گرم می‌خواد. یه جفت دست باز...
می‌خوام سر بذارم روی شونه‌های یکی و با فریاد دوستت دارم خودمو خالی کنم.
آره عصبانیم...

#شاخ_طوری

توی زندگی آدمای زیادی می‌آن و می‌رن. این وسط مسطا یه سری هم هستن که می‌رن ولی نمی‌رن، از دیده ولی از دل (ینی لفّ و نشری گفتما (به قول یکی از دوستان: اوفففففف (شد شبیه ریاضی هی پرانتز گذاشتم! (می‌دونم دیوونه‌م و بی‌نمک) ) ) ). به علاوه، تا هستن هستن وقتایی هم که نیستن بازم هستن ینی یه هچپین آدمای بی‌نظیرین. یه چیزی تو مایه‌های عشقن ولی به نظرم من یکی از اینارو دارم که از عشق هم یه چی اونورتره :)
خلاصه، این متن یه خاص داره از اون خااااااااصصصصصصصصص ها که اهل شئوخ (شاخیّت) می‌گن. از همین تریبون بهش می‌گم که: اگه یه روزی تو بگو بمیر (جلوی بچه‌های بلاگ دارم می‌گما!)، شک نکن می‌میرم :)
بعضی وقتا هستش که دوست داشتم داداشم بودی ولی نمی‌شه دیگه چه کنیم که نمی‌شه :(
گاهی هم دوست دارم داد بهت بگم چه‌قدر دوستت دارم ولی از یه طرف مطمئنم کسی جز خودم تا ابد این حجم از دوست داشتنِ بی‌سابقه رو درک نخواهد کرد و از طرفی ملت فکرشون منحرفه :||
ولی این میون یکی از دوستان هستش (به جز میرزای قمی) که گویا مطالب رو می‌خونه. ازش خواهش دارم جایی درز نکنه این حرفا! می‌دونم که می‌دونی من در مورد کی این متن رو نوشتم :)
خدا دوستاتونو براتون نگه‌داره. دوست خوب واقعاً سرمایه‌ست D:
پی‌نوشت: ای کاش این دوستم هم می‌اومد می‌دید اینا رو ولی خودم بهش نگفتم وبلاگ دارم که همین چیزا رو بتونم بنویسم :)

#کنده_سوزی

تبر را محکم تر بکوب
بزن قطع کن
شاخ و برگ
تنه ولی
کُنده را نه
تهش بگذار چیزی برایم
دودی ازش بلند شود لااقل
آرام
می‌سوزد
خیالت راحت
«ژرف آژنگ»

#سنگرم_را_رهاکن_خواهش_میکنم

- بیا این‌جا ببینم...
+ بله؟
- تو زندگی نداری مگه؟!
+ [کمی نگاه]
- مگه کنکور نداری؟!
+ [پایین انداختن سر و سکوت]
- با تو نیستم مگه؟!
+
- با توام هاااااااا
+ [مخفی کردن حرف‌های دل]

+
اندکی بعد:
+ چته لعنتی؟!
+ خودمم نمی‌دونم
+ واقعاً من توام؟!
+ تو دیگه بس کن. تو که منو می‌فهمی چرا؟!
+ برو برش گردون اگه خیلی ...
+ نمی‌خوام. خسته‌م. اگه درک می‌کرد، اگه احساس سرش بود خودش می‌اومد. می‌خوام توی راکدی زندگیم غرق شم.
+ هر طور مایلی [رفتن...]
+ تو هم منو تنها بذار. تو هم منو نبخش. ای کاش می‌شد بی‌صدا، بدون قرمز شدن چشم گریه کرد...

#بادمجوووووووووون

:|
امروز یکی از سه روزی هست که توی هفته گذاشتن برامون تا درس بخونیم مثلفن. ینی تعطیله.
اما برای من بعضی از این روزا برای بیش‌تر در کنار خانواده بودنه. کمی هم کمک کردن شاید...
بادمجون
لامصباااااا
نشسته بودم یه کنج که مادر فرمودند: پاشو بیا جای الافی اینا رو پوست بگیر.
یه نگاهی انداختم و گفتم: سه کیلویی هست نه؟!
-آره اتفاقاً دقیقاً سه کیلو!
منم که کلاً به اتفاق اعتقادی ندارم. چون معتقدم هر چی بدشانسیه صددرصد مال منه. البته این بدشانسی نبودا یه وقت سوءتفاوت نشه.
این کار خطیر رو پذیرفتم و شروع کردم. هر چی کار پیش می‌رفت، منم توی پوست کندن پیش می‌رفتم.
حالا که به دستام نگاه می‌کنم می‌بینم چه جالبه واقعاً این رنگ بادمجونی. یه رنگ خاصیه. اولش سورمه‌ای‌طوره بعدش با گذشت زمان به مشکی می‌گرایه.
واقعاً نباید هیچ‌وقت از دور به یه چیزی نگاه کرد و در موردش نظر داد. بادمجون پوست کندن کار راحتی به نظر می‌آد اما واردش که می‌شی... :|||
از همین تریبون دست مادر رو می‌بوسم که این‌قدر سختی می‌کشه. تازه این سه کیلو بادمجون بود!
پی‌نوشت: یه بادمجون پوست کندن چه‌قدر درس داد به من :| ینی یه همچین پسر خوب و درس‌بگیری هستماااااا

#کمی_سخت_کمی_سخت

در مورد تیتر بگم که جناس تام هستش وگرنه بیکار نیستم تکرار کنم :|
الان که دارم این متن رو می‌نویسم همزمان دارم خودمو سانسور می‌کنم که مبادا به سرعت بی‌نظیر اینترنت و همچنین نحوه‌ی خدمت‌رسانی(ایهام) اپراتورهامون از گل نازکتر بگم. آخه لامصبا هفتادودو ساعت اختلال یعنی چی؟؟ برای چی؟؟ مگه جنگه؟؟
نوشتن با گوشی هم بالاخره حس خودشو داره آقو.
فقط به اندازه‌ی دو مصراع حرف حساب دارم که اونم صددرصد نامفهومه درحالی‌که صددرصد مفهومیه!
درد راک نیا
نود بو نیا
خوش باشید و دنیا به کام.
+ پاسبان راه راست باشیم؛ سوگواری محض یادآوری‌ست...