زامبی‌گونه

#فی_بلاد_الکفر

نقل است از نور عین شیخ ما، نوه‌ی خسته‌ی دست و پابسته‌ی دریای معرفت، روزی شیخنا - که درود بر آن صف شکن خطوط خشتک باد - روزی به بلاد خشتک‌تنگان [لازم به ذکر است در ازمنه‌ی قدیم خشتک‌ها تنگ بود و به همین دلیل راوی چشم‌های چینی ها را به خشتک تشبیه نموده است.] و به نزد امپراطور آن اقلیم سرسبز مدعو بود. از قضا، غذا قرمه‌سبزی، غذای مورد علاقه‌ی شیخ خشتک دریده‌ی ما، بودندی و شیخ چون خری که در چمن ول شده باشد شاد و شنگول گشتندی.

شیخ پس از چند سلفی که با آیفون خود انداخت، تصاویر را یهویی‌سان در سرورهای خشتک‌گرام آپلود همی‌نمود و هشتگ‌هایی پسابی‌ربط به قصد جمع‌آوری لایک از ملت فرهیخته و برهم‌ریخته برآمد. نهار فرارسیده بود و وقت ناهار. شیخ - خشتک سرّه - که سر از پا و خشتک نمی‌شناخت چون اسب زورو سگ‌دوزنان راهی میز غذا شد. همراه با امپراطور و مریدان وی، شیخ نیز شروع به خرخور نمودن قسم خود از خوراک نمود.

در همین اثنا، دانه‌ای برنج داشت روی زمین همی‌افتاد که شیخ ناگهان فریادی از اعماق روح خود برآورد و در هوا به سبک ماتریکس دانه‌ی برنج را پیش از آن که به زمین برسد در حلقوم خود فروبرد تا مبادا ذره‌ای کمتر مفت‌خوری کرده باشد. امپراطور و مریدانش که از دیدن این صحنه‌ی 18+ شدیداً خشتک به دندان مانده بودند یکصدا و هم‌صدا نعره‌ها زدند و گفتند:为什么呢؟ (زیرنویس بای نوه‌ی شیخ: وات د فاز؟! از چه روی چنین؟!) شیخ نیز که نمی‌خواست قصد شوم خود را ابراز کند و در صدد گمراه نمودن آنان به راه راست بود، یکی از شپش‌های داخل خشتک را بیرون کشیده و با اندکی فروروی به حالت خلسه پس از نمایش تبلیغات برنج محسن مبنی بر:«نعمت‌های الهی را قدر بدانیم» در تبلت خود، فرمود: 闭嘴混蛋! (بدبختان نفهم کور! نگاهی به شمار جمعیت کشورتان بیندازید. اگر هر یک از شما ابلهان یک دانه برنج حرام کند، می‌دانید چه حجم بی‌سابقه‌ای از برنج به فنا خواهد رفت؟!).

مطمئن‌ترین روایت آن است که امپراطور دستور به ساخت دیوار چین و دفن سربازان حاضر در مجلس را درون دیوار داد و با شمشیری سامورایی خشتک ابریشمی خود را جر داده و تقدیم به شیخنا کرد. از آن پس هم هر شخص که دانه‌ای برنج را در میان عموم بر زمین می‌انداخت و دوباره نمی‌خورد، باید عمه‌اش را یک دورِ Time Trial سرتاسر دیوار چین می‌چرخاند.

فی بلاد الکفر - خشتک اول - پاره‌ی سوم

فی باب النتیجه: خواستم فقط بگم به قول سعدی شیرین سخن «در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب». قدر ذره ذره‌ی نعمتایی که خدا بی‌منت بهمون هدیه داده بدونیم؛ چه مادیات و چه معنویات.

پی‌نوشت: این استفاده از «عمه» فقط به قصد افزایش بار خنده (و نه طنز!) هست و نه چیز دیگه. لطفاً برداشت سوء نشه.

پی‌نوشت²: یکی از دوستان گفتن خیلی از «خشتک» استفاده می‌کنی. خوب، استفاده از حشو خودش نقطه قوت متنای اینجوریه + اساس ساخت این داستانا همین کلمه‌ست!

نظرات (۳)

۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۷
بهار پاتریکیان D:
این مدلی نوشتن سخت نیست ؟!
من سرِ خوندنش مخم ارور ِ "هنگینگ بهار" میده ، چه برسه به نوشتنش :-"
ولی خیلی باحالن :)
صابر
اگه بگم نه، زر زدم :|
:-"
ممنون :)
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۸
آقاگل ‌‌‌‌
:)))
خیلی هم عالی.
البته با حشو موافق نیستم.
طنز با حشو متفاوته به نظرم.
صابر
:) خیلی هم سپاس
سخن شما صحیح. آخه چیزیه که این نامسلمونا توی زبان فارسی سال چهارم گفتن بهمون (اگه اشتباه نکنم!)
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۷
Lady cyan ※※
خخخخخخخخ... 
:-)
صابر
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی