زامبی‌گونه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#شیخ» ثبت شده است.

شیخِ شوخ

در بابی از ابواب سه‌گانه‌ی «درر الخشتک و غرر الپشمک» اثر شیخ جوکر الخشتک ابن نولان نقل است از روزی که شیخ الشیوخ، شوخ نشسته بود گوشه‌ای و در حال خودهیپنوتیزمی با عن‌دماغی که تازه قلقلی کرده بود، بود که ناگاه مریدی بس عن‌غریب مزاحم وی گشت. مرید چس‌ناله سر داد: یا شیخ! خشتکم پاره‌ات باد! مرا حرفی زَن که آن مبرهن؛ چندی‌ست آگه شده‌ام که مرا مرضی‌ست به نام «کوسه». حکیم خشتک‌ گل گلی زاده در وصف آن به من فرمودند که: کسی که کوسه باشد، صورتش همچون زمینی تُنُک ریش و پشم درمی‌آورد. شیخ - سرویسهم الله دهانه - که از کولونِ پایین‌رو به پایین منبسط بودندی و حسِ پاسخ دادن و موعظه کردن همی نداشت، ایستگاهِ مرید را بگرفته و اظهار داشت: همین که تابحال زنده مانده‌ای خدایت را شاکر باش چرا که کوسه‌ها آبشش دارند و در مجاورت خشکی به گازرون واصل شده و سقط خواهند شد. فی الحال برای دفع بلا، شماره‌ی یکی عمه‌هایت را به علاوه‌ی نشانی رایانامه‌اش روی کاغذی نوشته و در شهر صدقه بده. مرید که خود را پادشاه دو عالم می‌دید، دو فروند از گوسپندهای موروثی خود را ذبح نموده و خون آنان را طوطیای چشم عمه‌های گرانقدرش نمود تا مباد چشم بزنندش. شیخ پس از مشاهده‌ی زودباوریِ این مریدِ چَلِکس تماسی اسکایپی با داعش برقرار نمود و سر خود را با چاقویی از جنس پشمِ زیر بغل برید. نقل است که این ویدیو درخشتک‌تیوب سه میلیون بازدید داشت که در زمان خود رکوردی بی‌سابقه به شمار می‌رفت.
معنی برخی واژگان و اصطلاحات به کار رفته:
شوخ: در قدیم به معنای چِرک و کثیف بوده است.[انقدر گفتن همه حفظ شدن ناموصن]
عن‌غریب: به شخصی گفته می‌شود که در بلاد غربت، حداقل یکبار خود را تخلیه کرده باشد.
مبرهن: آشکار [گفتم شاید کسی بخونه بلد نباشه]
تُنُک: کم، اندک، در اینجا به معنی زمینی که تراکم گیاهان آن کم است.
سرویسهم الله دهانه: عبارتی دعایی بدین مضمون: خداوند دهانش را سرویس کناد.
از کولونِ پایین‌رو به پایین منبسط بودن: گشاد بودن، بی‌حال بودن
ایستگاه گرفتن: کسی را سرگرم نمودن، [ساده بگم راحت شید؟! همون اسکل کردن]
چَلِکس: از اصطلاحات عامیانه به معنای خیلی [خیییییییییلی!] ساده‌لوح
نتیجه‌نوشت: کوسه‌ها رو مسخره نکنید و از لغات بیگانه حدالامکان استفاده نکنید :|

سلسله جبال نمک

در باب سوم از کتاب الخشتکات اثر شیخ ابوالخشتک ابن دیکاپریو آمده است که:

روزی قطره‌ای از اقیانوس دانش‌آموزان شیخ - که از قضا پسری مؤدب و گریبان به خشتک بود - در روزی زمستانی و خشتک‌فرسای از کویی می‌بگذشت. در آن کوی خر هم پر نمی‌زدندی. ناگاه یکی از مریدان پیدا شد. آن مریدِ تازه وارد - که در جلسات شیخ نیز بسیار مزه‌پرانی می‌نمود - قصد بر اسکل نمودن مریدِ بی‌آزار همی کرد. او با استفاده از تکنیک‌های ابتدایی کلاس‌های «فنون نمک‌پرانی از سطح خشتک» که در محضر شیخ آموخته بود جلو رفته و به مرید دیگر اینگونه بانگ در داد: از حکم جدید حکمران شهر آگاهی؟ مریدِ مؤدب پاسخ داد: خیر برادر. چیست آن؟ مریدِ اُزگَل دستاری که بر سرِ مرید دیگر همی بود را پایین کشیده و همزمان با لحنی تِرول‌گونه گفت: گفته‌اند کرکره‌ها پایین! این را بگفت و در حالی که صدای ساز و دُهُل از کولونِ پایین‌روی وی شنیده میشد، قصد هجرت کرد.[با فلش بکی به سه سال قبل، درمی‌یابیم که شیخ، از جهت تقدیر از پرهیزگاریِ مریدِ مؤدب، فنون sub-zero را به وی آموخته بود.] فلذا، از آن خشتک‌آرام، تلاطمی برآمد آنگونه که به نقل از شیخ ابوالخشتک:«خروش از خمِ چرخِ چاچی بخاست» و «هاااااای» گویان یک fatality [به شرح تصویر زیر]بر آن خشتک‌نمک فرود آورد. سپس فرمود: باشد که به هم نخندیم، با هم بخندیم.
 
 
در همین زمان، شیخ از در خانه‌ای برون شد و فرمود: جوووونز. عمه‌ات عریان باد ای مرید! من این روز را به خاطر خواهم سپرد و برای دیگر مریدان تعریف می‌نمایم. باشد که دریابند خشتکِ دهان را در هر زمان و هر مکان باز نکنند و مزه‌های بی‌مزه نپرانند.
مرید که از تعریف و تمجید شیخ در خشتک خود نمی‌گنجید، «mr. worldwide»گویان، بلادِ خشتکستان را با پروازِ 747 به مقصدِ میامی، نزدِ شیخ پیتبولِ کچلسرانی وداع گفت.
معنی برخی از واژگان و اصطلاحات به کار گرفته شده:
تِرول: نوعی کمیک است [در فرهنگ معین آمده است: اگر معنی این واژه را نمی‌دانی، برو و در راستای عمود محو شو.]
کولونِ پایین‌رو: رجوع شود به ویکی‌پدیا اینجا جاش نیست :)
sub-zero [ساب زیرو]: یکی از شخصیت‌های بازی مورتال کامبت.
fatality [فِیتَلیتی]: به فن نهایی در بازی مورتال کامبت گفته میشود [که ناموصن خیلی معروفه دیگه:| ]
mr. worldwide: برای درک هرچه بهتر به موسیقی زیر گوش فرا دهید :)
 

دریافت

#تیمارستان_راه_انداختیما

نقل است از کتاب «خشتکی در میقات» که روزی شیخ در بلاد تایِ لند قصد شنا همی‌کردندی. ایشان که آینده‌نگری از صفات بارزشان بود مایوی خود را از خشتک بیرونی به خشتک درونی خود منتقل نمودند و با حرکتی خشتک‌آسا به سوی دریا Dive کردندی. وی پس از فراغت از عیش و نوش برای انجام بازی پوکر به کافه‌ی کنار ساحل رحلت نمود. حال آن‌که خشتکی خالی از حتی یک پاپاسی داشت و نگران عمه‌ی خود بود که در دیار غربت بر باد نرود. وی با خشتک‌درمیانی کردن یکی از آشنایان خود در آن کافه بالاخره توانست در بازی شرکت نماید.

بازی شروع شد و با هر ثانیه که از بازی می‌گذشت شیخ قطره‌ای عرق می‌نوشید و قطره‌ای عرق می‌جوشید. پس از چند دست بازی بالاخره به نقطه‌ی روکردن دست‌ها رسید تا برنده‌ی بازی نمایان گردد. شیخ که می‌دانست برگ برنده‌ای ندارد با حرکتی جوانمردانه یک کارت از زیر خشتک خود را با یکی از کارت‌های دستش معاوضه نمود و با رو شدن کارت‌ها وی توانست Royal Flush نماید.

تمامی بازیکنان پس از دیدن این صحنه‌ی فراخشتک‌دَرنده چهره‌ای این‌گونه یافتند :|

حضار در صحنه که از خنده در حال گاز زدن خشتک یکدیگر بودند به ایشان لقب پوکرفیس دادند و بدین‌سان بود که با حماسه‌ای دیگر از شیخنا، لغتی به گنجینه‌ی زبان اضافه گشت و امروزه نیز شاهد گسترش روزافزون این اصطلاح هستیم.

در آخر شایان ذکر است که عمه‌ی شیخ پس از باخبر شدن از این حماسه‌ی شورانگیز از ایشان تشکر به عمل آوردندی و به مافیای آن کشور پول دادند تا عمه‌ی یک یک بازیکنان پوکر را به صورت هذلولی مابین صحرای Nevada و آسمان آن صحرا به مدت 666 دقیقه روزانه معلق نگه‌دارند تا از ترویج این بازی خانمان‌سوز جلوگیری نماید. درود بر این عمه.

معنی برخی از اصطلاحات به کار برده شده:

تایِ لند: جایی که زمین از آن‌جا تا می‌خورد، نقطه‌ی ثقل زمین [!!!]

Dive: شیرجه

Royal Flush: با ارزش‌ترین و نادرترین سری کارت‌ها در بازی پوکر

توصیه‌نوشت: پوکر بازی نکنید خوب نیست :|

#فی_بلاد_الکفر

نقل است از نور عین شیخ ما، نوه‌ی خسته‌ی دست و پابسته‌ی دریای معرفت، روزی شیخنا - که درود بر آن صف شکن خطوط خشتک باد - روزی به بلاد خشتک‌تنگان [لازم به ذکر است در ازمنه‌ی قدیم خشتک‌ها تنگ بود و به همین دلیل راوی چشم‌های چینی ها را به خشتک تشبیه نموده است.] و به نزد امپراطور آن اقلیم سرسبز مدعو بود. از قضا، غذا قرمه‌سبزی، غذای مورد علاقه‌ی شیخ خشتک دریده‌ی ما، بودندی و شیخ چون خری که در چمن ول شده باشد شاد و شنگول گشتندی.

شیخ پس از چند سلفی که با آیفون خود انداخت، تصاویر را یهویی‌سان در سرورهای خشتک‌گرام آپلود همی‌نمود و هشتگ‌هایی پسابی‌ربط به قصد جمع‌آوری لایک از ملت فرهیخته و برهم‌ریخته برآمد. نهار فرارسیده بود و وقت ناهار. شیخ - خشتک سرّه - که سر از پا و خشتک نمی‌شناخت چون اسب زورو سگ‌دوزنان راهی میز غذا شد. همراه با امپراطور و مریدان وی، شیخ نیز شروع به خرخور نمودن قسم خود از خوراک نمود.

در همین اثنا، دانه‌ای برنج داشت روی زمین همی‌افتاد که شیخ ناگهان فریادی از اعماق روح خود برآورد و در هوا به سبک ماتریکس دانه‌ی برنج را پیش از آن که به زمین برسد در حلقوم خود فروبرد تا مبادا ذره‌ای کمتر مفت‌خوری کرده باشد. امپراطور و مریدانش که از دیدن این صحنه‌ی 18+ شدیداً خشتک به دندان مانده بودند یکصدا و هم‌صدا نعره‌ها زدند و گفتند:为什么呢؟ (زیرنویس بای نوه‌ی شیخ: وات د فاز؟! از چه روی چنین؟!) شیخ نیز که نمی‌خواست قصد شوم خود را ابراز کند و در صدد گمراه نمودن آنان به راه راست بود، یکی از شپش‌های داخل خشتک را بیرون کشیده و با اندکی فروروی به حالت خلسه پس از نمایش تبلیغات برنج محسن مبنی بر:«نعمت‌های الهی را قدر بدانیم» در تبلت خود، فرمود: 闭嘴混蛋! (بدبختان نفهم کور! نگاهی به شمار جمعیت کشورتان بیندازید. اگر هر یک از شما ابلهان یک دانه برنج حرام کند، می‌دانید چه حجم بی‌سابقه‌ای از برنج به فنا خواهد رفت؟!).

مطمئن‌ترین روایت آن است که امپراطور دستور به ساخت دیوار چین و دفن سربازان حاضر در مجلس را درون دیوار داد و با شمشیری سامورایی خشتک ابریشمی خود را جر داده و تقدیم به شیخنا کرد. از آن پس هم هر شخص که دانه‌ای برنج را در میان عموم بر زمین می‌انداخت و دوباره نمی‌خورد، باید عمه‌اش را یک دورِ Time Trial سرتاسر دیوار چین می‌چرخاند.

فی بلاد الکفر - خشتک اول - پاره‌ی سوم

فی باب النتیجه: خواستم فقط بگم به قول سعدی شیرین سخن «در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب». قدر ذره ذره‌ی نعمتایی که خدا بی‌منت بهمون هدیه داده بدونیم؛ چه مادیات و چه معنویات.

پی‌نوشت: این استفاده از «عمه» فقط به قصد افزایش بار خنده (و نه طنز!) هست و نه چیز دیگه. لطفاً برداشت سوء نشه.

پی‌نوشت²: یکی از دوستان گفتن خیلی از «خشتک» استفاده می‌کنی. خوب، استفاده از حشو خودش نقطه قوت متنای اینجوریه + اساس ساخت این داستانا همین کلمه‌ست!

#مستدرکات_الخشتکیه

آنچه خواهید خواند کمی طنز مزخرف بنده را در پی دارد + نکته‌ای که باشد درس عبرتی شود برای آیندگان و شاید نیز حالان...
در نبشته‌ی به جامانده‌ی سولاخ سولاخی از نوه‌ی ثقیل الخشتکِ شیخنا - که خشتکش پرنور باد - خاطره‌ای از آن مرد روزهای سخت، آن خیال تخت، آن غرقه‌ی اقیانوس لایتناهی خشتک، آن دارنده‌ی کِرمک، ابوالاُسکل ابن شاسکول ماتحتانی نگاشته شده که به شرح ذیل است:
روزی از ایام شیخنا - که اعتقادش به روح همیشه زبانزد بود - همراه مریدانِ بی‌شعور لنگ و لوک خود در شیراز پویه می‌نمودند و به ناگه نرّخری را دیدند که چون بزی به متن روی دیوار - که نوشته شده بود: این نیز بگذرد - قفل گشته بود و به سان گاوی که میل آهنی گداخته در وی فروبرده باشند نعره می‌زد و می‌گریست. شیخ دلسوز و گاهی پرگوز ما چون وی را دید قصد بر رام کردن او کرد و مسئلت فرمود:« از چه روی عرعر می‌کنی؟» مردک با همان حال خراب و با صدای ساب [sub=زیر] زر زد:«یا شیخ! این متن روی دیوار را خودم در بیست سال پیش و در حالی که جز خشتکی عریان بر تن نداشتم روی دیوار هک [!] کردم؛ حال صاحب چندین کمپانی واردات محصولات چینی شده‌ام و برای خود آقازاده‌ای شده‌ام.»
در همین گاه مریدان با صحنه‌ای شبیه به فیلم‌های هندی-چینی مواجه شدند و دیدند شیخنا غودااا کنان از چپ و راست «بر او راست خم کرد و چپ کرد راست». سپس بدو هِدشاتی از روی خشم به وسیله‌ی وینچسترِ مخفی در خشتک مبارکش نثار کرد. پس از شرحه شرحه نمودن وی به اقسام مساوی، عمه‌ی وی را پای پیاده راهی کربلا کرد. مریدانِ عن‌کف گشته با یکدیگر همجوشی هسته‌ای برقرار نمودند و از شیخ علت این عمل فوق فراماورایی را جویا شدند.
شیخ بادی در خشتک انداخت و دستی در بینی فرو برد و در همان حال، به نقطه‌ی ثقل رسید و مایحتوی را بیرون کشید و فرمود:« ابلهان! هر چه باشید، هر که باشید، حمایت از اموال عمومی ونیز محیط زیست بر شما واجب باشد.»
نقل است که نیمی از مریدان، پوکرفیس‌وار به سوی گازرون شتافتند، بخشی سر به خشتک‌های خود فروبردند و با تکرار سخنان «نیچه» رو به آسمان پرواز کردند و قسمی از شاهدان عینی، به ترتیب به صف شده و شماره‌ی تلفن همراه، رایانامه و آدرس منزل عمه‌های خود را روی بارقه‌ای نگاشته و به صورت Random با یکدیگر معاوضه نمودند.
پی‌نوشت: قصد من از نوشتن این چرت و پرتا فقط ذکر این نکته بود که به دیوارای شهر و به تمامی اموال عمومی و حتی خصوصی احترام بگذاریم و در حفظشون کوشا باشیم. باشد که دورهمی رستگار شویم.
پی‌نوشت²: در یه پست مجزا به تبیین موقعیت مکانی «گازرون» خواهم پرداخت :)