زامبی‌گونه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#آرزو» ثبت شده است.

#تصمیم_نهایی_من

یه پا تصمیم کبری بودا :(

تمرکزم رو می‌ذارم روی کنکور زبان جای تجربیَ مزخرفِ حال‌به‌هم‌زنِ دِمُده‌یِ فاسدِ بی‌فرهنگ. این برای من بهتر است اگر بیندیشم :)

پی‌نوشت: ناموص‌طوری من همین‌جا پاسخ می‌دم نظراتتون رو. بعضیا می‌آن یه‌چی می‌گن و می‌رن خو برادر/خواهر یه نگاه به پاسخ من بی‌چاره بنداز شاید توش سؤالی چیزی داشتم :|

#ترجیح_من_اینه

خواستم بنویسم:«ترجیح من اینه، دنیای بی‌کینه/دنیای بی‌کینه، ترجیح من اینه» بعد دیدم باو می‌ریزن ما رو می‌کنن تو گونی :|:

بعد دیدم MM زیباتر می‌گه:«ترجیح می‌دم قربانی تو باشم تا که کنارت باشم».

عجیب هم حرف دله لاکردار. یه وقتایی یه چیزایی از یه کسایی می‌بینی که یه جورایی می‌شی مگه نه؟! قبلاً این‌جا گفتم به یه آرزوم رسیدم، خب؟ همین دیشب دیدم نرسیدم و بیخیال ادامه‌ی راه شدم.

پی‌نوشت: بدجور زده به سرم یه «خشتک کده‌ی شیخ و مریدان» راه بندازم :|

#تبریک_به_خودم_که_انقدر_بیخودم

جا داره به خودم تبریک بگم یک ماهه شدن فرارگاهم رو. عمری بود که از دست رفت. شاید هدر شد و شاید بهینه بود؛ در هر صورت، من راضیم. منم مثل «بهرام» به اشتباهام افتخار می‌کنم و قضاوت شدن برام مهم نیست.
سی روزی که می‌شه توی یه لحظه مرورش کرد.
از همه‌ی دوستای بلاگیم ممنونم واسه همراهیشون :)
پی‌نوشت: نمی‌دونم توجه کردید یا نه؛ به یه ساعت فروشی که برید خواهید دید اکثراً ساعتا روی 10 تنظیم شدن. اینم وجه پُستیه‌ی (ادغام پست و تسمیه) این متن :)

#حالا_هی_من_صبر_میکنم_هی_صبر_میکنم

همین‌جوری که صبر می‌کنم، می‌آی و خود واقعیتو نشون می‌دی. خیلی دوست دارم این حقیقتو ببینم. خودتو که نشون می‌دی چیزی جز حقارتت نمی‌بینم. تو یه موجود ضعیفی که به خاطر به دست آوردن دیگران تمارض می‌کنی، سکوت می‌کنی، مظلوم می‌شی می‌ری یه گوشه می‌شینی. من که بعید می‌دونم این کارات از طرف خدا مقابل به مثلی در بر داشته باشه اما اینو خوب می‌دونم زمین گرده. بلاهایی که سر من می‌آری یه روزی سر خودت می‌آد. دوست دارم فقط یه شب مثل من بشی فقط یه شب! مطمئنم اون‌قدر سخت بهت می‌گذره که آرزوی مرگ بکنی.
آره ناراحتم لامصب. عصبانیم از دستت...
خودت بگو با زبون وامونده‌ت؛ خود منزویت بگو تا حالا من بهت بدی کردم؟؟؟ تقصیر من چیه این وسط؟
دلم یه بغل گرم می‌خواد. یه جفت دست باز...
می‌خوام سر بذارم روی شونه‌های یکی و با فریاد دوستت دارم خودمو خالی کنم.
آره عصبانیم...

#تا_نشی_نمیشی

سر بذار روی شونه‌هام
تا بگم آروم از غصه‌هام
تا بگم چی اومد به سرم
رفت چرا نازنین دلبرم


تنهای تنها

تا محتاج یه کار اینترنتی نشن،
تا توی یه مشکل زبان انگلیسی گیر نیفتن،
تا توی گوشی‌شون به بن‌بست نرسن،
تا تنهای تنها نشن عییییییییین من،
تا نیاز به یه همدل برای درددل نداشته باشن،
نیستن،
نیستن
و نیستن...
این‌جا منم و تنهایی‌ام و خدایی که در این نزدیکی‌ست اما دور!
پی‌نوشت: یه حرفایی هستن مثل خوره به جون آدم میفتن و تا گفته نشن، راحت نمی‌شیم. الان کمی، فقط کمی راحت‌ترم...

#یه_کمی_تغییر_بدک_نیست

همه چیز از دیشب شروع شد...
کاملاً ناگهانی، حسی مرا فراخواند به سوی ظرفشویی و ظرف شستن را شروع کردم. برای مادر هم شگفت‌آور بود. این‌چنین تغییر در من بی‌سابقه است.
می‌خواهم کمی تغییر ایجاد کنم در این زندگی تکراری. کمی روزمرّگی‌ها را کم خواهم کرد؛ کمی درس! کمی هم زندگی! ناسلامتی دو روز دیگر هجده ساله می‌شوم...
هجده سال از عمر نه چندان مفیدم کم شد. حال، تصمیمی دارم و شاید هم رؤیا. اتفاقاً هم رؤیای آزادی‌ست. رهایی از بند روزمرّگی و بیهودگی.
امیدوارم مرا یاری رساند باری تعالىٰ...

#مواظب_باش

مواظب باش چی آرزو می‌کنی.
شاید به دستش آوردی.
مواظب باش.
نکنه پشیمون بشیاااااا!