۱۷ مطلب با کلمهی کلیدی «#بهترین_دوست» ثبت شده است.
۱۱
اسفند
با بیخیال شدن قرار فوتبال یهویی امشب، به خاطر حجمی از جوّ بیسابقه که در من پدید اومد دست به یه خونهتکونی زدیم و تکونی به خودمون دادیم. متعاقباً مثل خیلیهای دیگه یه سری وسایل قدیمی یافتم. البته از اونجایی که خیلی جا ندارم، این قدیم من ته تهش میشه 4سال پیش.
دوتا تک بیت + یه رباعی ناقص یافتم لای برگههای نیمه باطله. یکی از تک بیتیها این بود:
سیلاب غم از هر دو دیده بگذران
کاین جاری شدن سبک بالی ببخشاد
در ادامه هم چندتا یادگاری از دوستان یافتم. یه چیزی خیلی برام جالب بود. تا حالا کسی رو دیدید که یه نفرو انقدر دوست داشته باشه که دستمال حاوی ویروس فارنژیت طرف رو نگه داره برای یادگاری؟؟؟ من نگهش داشتم! وقتی میگم دوست داشتن من فرق داره، همین چیزاس که در ظاهر احمقانهست و در باطن... (حال پخته نیابد هیچ خام).
با رد کردن اون قرار بیرون رفتن به یه مقبولیت خاصی در خونواده دست پیدا کردم که «لایوصف و لا یدرک»!
اون وسط مسطا یه چنتا تیله و یه رمان انگلیسی و چنتا خودکار تموم شده هم یافتم. محض یادآوری برای خودم نوشتم :()
اینجا یه چیزی منو آزرد؛ یه ماه از شروع اون ماجرا گذشته و هنوز به فکرشم. عوضی سنگدل بیشخصیت دوست داشتنی :'(
۱۱
اسفند
گر چه هر دوتاشم به خودت مربوط میشه (مخاطب خاص دارد این مطلب گرچه نیست که بخواند).
از این که هر چی تو میگی درسته بگذریم،
از اینی هم که فقط تو منطق داری بگذریم،
از اون که تنها تویی که مهمی هم بگذریم،
این قهر دیگه چی بود؟؟؟ اصن بذا ببینم مگه به تو ربطی داشت؟؟؟ تُستِر رو از برق بکش لطفاً که بوش همه جا رو برداشت...
Leaving in a paradox
Searching for paradise
Oh that's nice
Have a nice day!
"Example"
پینوشت: قبل از هر کار و هر حرفی، کمی بیندیشیم.
۰۵
اسفند
توی زندگی آدمای زیادی میآن و میرن. این وسط مسطا یه سری هم هستن که میرن ولی نمیرن، از دیده ولی از دل (ینی لفّ و نشری گفتما (به قول یکی از دوستان: اوفففففف (شد شبیه ریاضی هی پرانتز گذاشتم! (میدونم دیوونهم و بینمک) ) ) ). به علاوه، تا هستن هستن وقتایی هم که نیستن بازم هستن ینی یه هچپین آدمای بینظیرین. یه چیزی تو مایههای عشقن ولی به نظرم من یکی از اینارو دارم که از عشق هم یه چی اونورتره :)
خلاصه، این متن یه خاص داره از اون خااااااااصصصصصصصصص ها که اهل شئوخ (شاخیّت) میگن. از همین تریبون بهش میگم که: اگه یه روزی تو بگو بمیر (جلوی بچههای بلاگ دارم میگما!)، شک نکن میمیرم :)
بعضی وقتا هستش که دوست داشتم داداشم بودی ولی نمیشه دیگه چه کنیم که نمیشه :(
گاهی هم دوست دارم داد بهت بگم چهقدر دوستت دارم ولی از یه طرف مطمئنم کسی جز خودم تا ابد این حجم از دوست داشتنِ بیسابقه رو درک نخواهد کرد و از طرفی ملت فکرشون منحرفه :||
ولی این میون یکی از دوستان هستش (به جز میرزای قمی) که گویا مطالب رو میخونه. ازش خواهش دارم جایی درز نکنه این حرفا! میدونم که میدونی من در مورد کی این متن رو نوشتم :)
خدا دوستاتونو براتون نگهداره. دوست خوب واقعاً سرمایهست D:
پینوشت: ای کاش این دوستم هم میاومد میدید اینا رو ولی خودم بهش نگفتم وبلاگ دارم که همین چیزا رو بتونم بنویسم :)