زامبی‌گونه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#ثروت» ثبت شده است.

#از_این_بحثای_یهویی

دیشب از فوتبال که برمی‌گشتیم با یکی از دوستان سر صحبتی باز شد بسی جالب. از من پرسید: زندگی رو بخوای توی یه کلمه معنا کنی چی می‌گی؟! کمی فکر کردم و توپو انداختم توی زمین خودش و گفتم: اول تو بگو! جواب داد: زمان. گفتم: خوب چرا؟! گفت: کسی که قدر زمان رو بدونه همیشه سعی می‌کنه زندگیش ایده‌آل باشه. گفتم: خوب من می‌گم...

کمی مکث کردم چون قاعدتاً باید حرف حساب می‌زدم...

-من می‌گم زندگی یعنی مرگ!

+چه‌قدر منفی‌نگری.

-خوب منم دلیل خودمو دارم. ببین همه چیز مردنیه! انرژی که توی پاهامونه، خودمون، حتی همون زمانی که گفتی و در کل همه چیز. هر چه‌قدر هم یه چیز موندنی باشه ته تهش یه روزی تموم می‌شه.

+جالبه!

-پس چی! خوبیش اینه که وقتی فکر کنی به این که همه چیز مردنیه و اینو با تموم وجودت درک کنی سعی می‌کنی تا هست بهترین استفاده رو ازش ببری. پس منفی‌نگری هم نیست.

خوش‌بختانه ایشون از اون افراد «اجازه بده قانع نشم» نبود و حرفم رو قبول کرد. شاید مشکلاتی داشته باشه بالاخره من که همه‌چیزدون نیستم ولی تا الان مثال نقضی پیدا نکردم.

1- همه چیز مردنیه پس قدر همه چیو بدونیم.

2- برای همدیگه دعا کنیم.

#شاخ_طوری

توی زندگی آدمای زیادی می‌آن و می‌رن. این وسط مسطا یه سری هم هستن که می‌رن ولی نمی‌رن، از دیده ولی از دل (ینی لفّ و نشری گفتما (به قول یکی از دوستان: اوفففففف (شد شبیه ریاضی هی پرانتز گذاشتم! (می‌دونم دیوونه‌م و بی‌نمک) ) ) ). به علاوه، تا هستن هستن وقتایی هم که نیستن بازم هستن ینی یه هچپین آدمای بی‌نظیرین. یه چیزی تو مایه‌های عشقن ولی به نظرم من یکی از اینارو دارم که از عشق هم یه چی اونورتره :)
خلاصه، این متن یه خاص داره از اون خااااااااصصصصصصصصص ها که اهل شئوخ (شاخیّت) می‌گن. از همین تریبون بهش می‌گم که: اگه یه روزی تو بگو بمیر (جلوی بچه‌های بلاگ دارم می‌گما!)، شک نکن می‌میرم :)
بعضی وقتا هستش که دوست داشتم داداشم بودی ولی نمی‌شه دیگه چه کنیم که نمی‌شه :(
گاهی هم دوست دارم داد بهت بگم چه‌قدر دوستت دارم ولی از یه طرف مطمئنم کسی جز خودم تا ابد این حجم از دوست داشتنِ بی‌سابقه رو درک نخواهد کرد و از طرفی ملت فکرشون منحرفه :||
ولی این میون یکی از دوستان هستش (به جز میرزای قمی) که گویا مطالب رو می‌خونه. ازش خواهش دارم جایی درز نکنه این حرفا! می‌دونم که می‌دونی من در مورد کی این متن رو نوشتم :)
خدا دوستاتونو براتون نگه‌داره. دوست خوب واقعاً سرمایه‌ست D:
پی‌نوشت: ای کاش این دوستم هم می‌اومد می‌دید اینا رو ولی خودم بهش نگفتم وبلاگ دارم که همین چیزا رو بتونم بنویسم :)

#بادمجوووووووووون

:|
امروز یکی از سه روزی هست که توی هفته گذاشتن برامون تا درس بخونیم مثلفن. ینی تعطیله.
اما برای من بعضی از این روزا برای بیش‌تر در کنار خانواده بودنه. کمی هم کمک کردن شاید...
بادمجون
لامصباااااا
نشسته بودم یه کنج که مادر فرمودند: پاشو بیا جای الافی اینا رو پوست بگیر.
یه نگاهی انداختم و گفتم: سه کیلویی هست نه؟!
-آره اتفاقاً دقیقاً سه کیلو!
منم که کلاً به اتفاق اعتقادی ندارم. چون معتقدم هر چی بدشانسیه صددرصد مال منه. البته این بدشانسی نبودا یه وقت سوءتفاوت نشه.
این کار خطیر رو پذیرفتم و شروع کردم. هر چی کار پیش می‌رفت، منم توی پوست کندن پیش می‌رفتم.
حالا که به دستام نگاه می‌کنم می‌بینم چه جالبه واقعاً این رنگ بادمجونی. یه رنگ خاصیه. اولش سورمه‌ای‌طوره بعدش با گذشت زمان به مشکی می‌گرایه.
واقعاً نباید هیچ‌وقت از دور به یه چیزی نگاه کرد و در موردش نظر داد. بادمجون پوست کندن کار راحتی به نظر می‌آد اما واردش که می‌شی... :|||
از همین تریبون دست مادر رو می‌بوسم که این‌قدر سختی می‌کشه. تازه این سه کیلو بادمجون بود!
پی‌نوشت: یه بادمجون پوست کندن چه‌قدر درس داد به من :| ینی یه همچین پسر خوب و درس‌بگیری هستماااااا

#کفن_جیب_ندارد

می‌رود جان
می‌ماند روح
روان می‌شوی سوی پول
کجاست کفن
کزو پرسیم:
جیب‌هایت کو؟!
«ژرف آژنگ»