زامبی‌گونه

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#حال» ثبت شده است.

آره اینجوریاس!

گویند که شب تاریک باشد
شاید
که چون تو
نیایی برون در شب‌ها
«ژرف آژنگ»
بعد از یه ماهی که نبودم هنوزم در پی حذف کردن اون مزاحمم. ولی نمیشه خدایا نمییییییییشششششهههههههه. مثل بختک افتاده روی تک تک لحظه‌هام. چجوری میری لعنتی. چرا زندگی من؟! این همه آدم، اییییییییین همه. فقط باید میومدی سراغ من؟! گند بزنن به لحظه‌هایی که برات وقت گذاشتم تا بهت بدنگذره و تو خیلی از لحظات منو زهر کردی. امیدوارم حضرت حافظ راست گفته باشه وگرنه اون دنیا یه تسویه حساب دردناک باهاش دارم...
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور

#قانون_جهانی_انبساط

بی‌حرکت، بیمار
از همه خسته و بیزار
توی برزخ بیست تا سی سال
افسردگی، بی‌حال
...
«بهرام نورائی»
شاید کمتر کسی باشه که جمله‌ی یک‌جزئیِ «خسته‌م» رو نشنیده باشه. بعضیا هم یه «خسته می‌فهمی؟!» یا «جسمی نه، روحی» رو بهش می‌چسبونن. خب این یه حقیقتیه که باید باهاش کمتر کنار اومد. خستگی داره همه جای این دنیا رو فرا می‌گیره. وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم می‌بینیم پشت این خستگی یه انبساط یا گشادی پنهان شده!
دانشمندا - تا جایی که من شنیدم! - می‌گن جهان در حال انبساطه. خب چطوره این انبساط جهانی رو بهانه‌ای کنیم برای انبساط شخصی؟! خب معمولاً این کُل هست که بر جز تأثیر می‌ذاره. اما عزیز یه نگاهی به تئوری آشوب هم بندازیم بد نیستا! همون که می‌گه: تغییرات کوچیک در محیط‌های بزرگ می‌تونه باعث تغییرات بزرگ بشه.
هوففففففففف از کجا شرو کنم؟! از ناله‌های مسخره‌ی ملت که شکست عشقی خوردن یا اونایی که فکر می‌کنن بدبخت‌ترین‌های روی زمینن؟! بسه دیگه خواهرم/برادرم. پا شو به قول آرش «تکون بده» یه حرکتی بزن! تا کی می‌خوای بشینی دنبال یکی باشی بشینی بدبختیاتو براش تعریف کنی؟! همه‌ی اینا بهونه‌س واسه پیشرفت نکردن ما. با نشستن و گریه کردن هیچ مرده‌ای از گور پا نمی‌شه.
یکی از نزدیکان گفت: از یه جایی به بعد، گذشته‌ها گذشته نیس؛گذشته‌ها تموم شده‌س. منم از این بزرگوار کمک می‌گیرم و مطلب - به نظر بعضیا شعاری و چرت و تکراری - رو به پایان می‌برم. امروز، هرگز و هرگز برنمی‌گرده. پس بهترین تلاشتو بذار وسط.
پی‌نوشت: کنکور :||||||||||| ننگ به نیرنگ تو :|||||||||||||||||||
راستی‌نوشت: تغییر نه از فرداست، نه از شنبه! همین الانِ الانِ ال‌آن...

#ورق_بزن

عنوان برگرفته از: Metallica - Turn the Page

اونی که توی آزمون ورودی تیزهوشان دوره‌ی راهنمایی شرکت کرد ولی وضعیتش غایب رد شد،

اونی که ساعت هشت شب توی پارک با کلاه لبه‌دار گنجیشک روی چشمش ر‌ی‌د،

اونی که روز سیزده بدر گفت چه نسیمی و یه گردباد کوچیک برپا شد و دوتا چادر همسایش رو به فنا داد،

با «من» فرقی ندارن. فقط مدلشون عوض شده...

با این حال،

دنیای من دنیای کوچیکی‌ست من لذتم قدّ یه بارونه

حظ می‌کنم وقتی که می‌بینم عطر گلی پیچیده تو خونه

اسم من رو گذاشتن صابر. ببین چی شده که صبر منم تموم می‌شه!

پی‌نوشت: داستانی بر اساس واقعیت.

پی‌نوشت²: شعر برگرفته از ترانه‌ی حال سهراب اثر سعید مدرس

#آروم_بیا

بیا...
«خودم»! بیا. کجا داری می‌ری؟؟؟

#موقته

میدونم این حس و این پستای امشب موقته ولی انصاف نیست وقتی یکی به یه دلیل خوش حاله، یکی دیگه به همون دلیل ناراحت باشه. نوچ انصاف نیست...

#سه_نقطه

یه کم بغضه توی چشام.

اینا به قول یه بنده خدا:«چس‌ناله» نیست.

یه کم درد واقعیه. خدایا بد نیست یکی منو دوست داشته باشه ها! حداقل نزدیکترین آدما... :"

#بترس

خوب می‌دونی، بُرد با اونه که عوضی‌تر باشه. همیشه هم همینه اگه کسی بهت برعکسشو گفت، بهش بگو باشه تو خوبی :)
هر کسی هر چی بیش‌تر دروغ بگه، هر چی بیش‌تر خودشو به مظلومیت بزنه و خودشو واسه بقیه چس کنه از مقبولیت بالاتری برخورداره. تا می‌تونی معذرت خواهی نکن. تا می‌تونی از کسی طلب علاقه نکن و به کسی ابراز علاقه نکن. نپرس چرا. خودت بعداً می‌فهمی که این‌جوری بعضیا لیاقتتو ندارن و مجبور می‌شی کنار بذاری‌شون.
راستی تا یادم نرفته، هرررررررررگز یه آدم گوشه‌گیر رو توی جمع دوستیت راه نده. بیچاره می‌شی!
قسمتی از وصیت‌نامه‌ی ژرف آژنگ در آینده به فرزندش