زامبی‌گونه

۴۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است.

#ورق_بزن

عنوان برگرفته از: Metallica - Turn the Page

اونی که توی آزمون ورودی تیزهوشان دوره‌ی راهنمایی شرکت کرد ولی وضعیتش غایب رد شد،

اونی که ساعت هشت شب توی پارک با کلاه لبه‌دار گنجیشک روی چشمش ر‌ی‌د،

اونی که روز سیزده بدر گفت چه نسیمی و یه گردباد کوچیک برپا شد و دوتا چادر همسایش رو به فنا داد،

با «من» فرقی ندارن. فقط مدلشون عوض شده...

با این حال،

دنیای من دنیای کوچیکی‌ست من لذتم قدّ یه بارونه

حظ می‌کنم وقتی که می‌بینم عطر گلی پیچیده تو خونه

اسم من رو گذاشتن صابر. ببین چی شده که صبر منم تموم می‌شه!

پی‌نوشت: داستانی بر اساس واقعیت.

پی‌نوشت²: شعر برگرفته از ترانه‌ی حال سهراب اثر سعید مدرس

#ناموصن_چه_وضشه_با_این_نوناشون

پله پله طی کردم
مدارج معتبر علمی عشق را
رسیده‌ام کنون
به «فرهادْ تمام»
در انجمن عشق،
تکیه‌ام بر کرسی فرهاد فقید است
اما
هنوز عشق تو
ناشناخته باقی مانده
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: ینی می‌شه پیدا شه یکی که من اینا رو براش بخونم از ته دل و جونم؟؟؟ :"(

#کی_با_منه

عنوان، یه استفهام انکاری بود. ینی کلاً هیشکی با من نیست :)

یه دوست غریبه‌ای سه شب پیش بهم گفت:«تو از زجر کشیدن لذت می‌بری». این در حالی بود که ایشون فقط یه روز و نصفی بود که با من آشنا شده بود. دیگه انقدر تابلو شدم که طرف از دور هم می‌بینه می‌گه:«عه این اسکل زجرکشَ رو ببین»!

یه سری یه کمپین راه انداخته بودیم سخن‌بزرگان رو جمع می‌کردیم مثل اونی که توی این پست نوشته بودم. یکی از جمله‌هایی که #تنفس بهم گفت و خیلی باهاش حال کردم این بود:«از حرف زدن بدم نمیاد ها. از زرررررر بدم میاد حتی یه کلمه».

خودمم توی جوب هستم [کنایه از در جریان بودن] که دارم از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگه خرپرش می‌زنم ولی دیگه چه کنم.

شاید رفتم [که بمیرم]...

مزخرف‌نوشت: دوست عزیزی که دنبال می‌کنی، توقع دنبال شدن داری و اگه دنبال نشدی منو آنفالو می‌کنی از همین تریبون اعلام می‌کنم: BK :) دنبال کردن زوری نیست. یاد بگیر درک کنی هر قابلیتی رو به چه دلیلی می‌ذارن توی یه سیستم.

#کمی_شعور_کمی_فرهنگ

بعضیام هستن، نه شعور دارن، نه فرهنگ. حتی یه مثقال!

اسمشونو نمی‌برم. شاید خودشون خوندن و فهمیدن که چی کار کردن.

اول با ایشونی که گفته بود مطلب من در مورد «چرا وبلاگ‌نویس شدم» بی‌مزه و لوس بوده:

بهم گفتید که حلال کنم و یه معذرت‌خواهی هم بدهکارید. خب با عرض معذرت لوس و بی‌مزه خودتی وبلاگ‌ندیده‌ی تازه به دوران رسیده :) حداقل یه کم فهم و شعور داشته باش اینو به صورت خصوصی به خودم بگو نه این که توی وبلاگ خودت جار بزنی. اگه انتقاد آزاده، پس جوابش هم آزاده. جواب خون، خونه!

دوم با اوشونی که گفتن مصرف داخلی:

اونش به خودم مربوطه. جنابعالی مجبور نیستی بیای وب منو بخونی. می‌تونی نظرتو واسه خودت نگه‌داری. نظر دادن، هر چند به صورت آزاد، چارچوب‌های خودشو داره. الان منم بیام زیر یه مطلبت بگم: بی‌مصرف :| :/ خوبه؟؟؟

اعصاب نیست، آررررررررررره

شب خوش :)

بعضی از عزیزان هم که جواب نظرات قبلی‌شون رو ندادم ازشون معذرت می‌خوام به زودی زود جواب می‌دم یه کم مشغولم...

#یه_کم_وزن_یه_کم_قافیه

نه نگاری نه نگاهی
نه چراغی نه پگاهی
نه مرا مانده آهی
نه که اویی، من و راهی
«ژرف آژنگ»
ناموساً دیزاین بای می :|
پی‌نوشت: حرف دلم رو نوشتم فقط...
پی‌نوشت²: نه، سریال پریدخت رو ندیدم باور کنید :(
پی‌نوشت³: مصرع آخر، ینی علاوه بر قبلیا حسرت این که با او [یار] دوتایی قدم بزنیم رو دارم بنده‌ی شاعر. محض اطلاع بود...

#جان_فزای_مانند_این_شعر

چه فکر نازک غمناکی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

اصن این شعرو که خوندم نعره زدم وسط کتابخونه. چقدر قشنگ آخه لامصب؟؟؟

بی‌ربط‌نوشت: دوست من، دوستت دارم. یه روزی بالاخره میای و می‌خونی :)

#فرازی_دیگر_از_باگ_نامه

دیروز یه پست گذاشتم که در پی اون نظری از سوی آقاگل عزیز برام نوشته شد که یه کلمه‌ی جالب توجهی در اون بود: کم پیداست! [اینم سندش: پیوند]

بعد ساعت 19:19 هم که این پست رو گذاشتم: پیوند دیدم عه! عجبز! چه اتفاق خوبی!!!

این کم پیدا هم مثل تنگ، یه متضاد ناجوری داره. وقتی یه کسی رو یه مدت نبینیم می‌گیم طرف «کم پیداست». خوب لامصب، ای قربون زبون فارسی برم من، باقلوا، شیرین‌بیان، حلوای تر! الان با این وضعیت، اگه یکی زیادی تو چشم باشه می‌گیم طرف «پُر پیداست»؟؟؟؟؟ نه، توی چشمای من نگاه کن و بگو. دِ بگو لاکردار! کجایی که قیصرتو کشتن :"

اون‌وقت با این اوصاف، جدا از این که یه عده سه‌شنبه به سه‌شنبه می‌رن شمال و ... یه عده‌ای هم با سینه‌ی خراب سرخ‌کردنی می‌خورن!

پی‌نوشت: ببخش خواننده‌ی عزیز اگه وقت گرانقدرت رو گرفتم! همین که یه جرقه‌ای زده باشم توی ذهنت برای توجه بیش‌تر به همین روزمرگی‌های بی‌مزه و شاید کم اهمیت، برای من کلی ارزش داره.

پی‌نوشت²: من با این سنم این همه کشف می‌کنم، یه حقوقی، چیزی... ینی تف هم نمی‌خوان کف دست من بندازن؟؟؟ من حیف می‌شم این‌جا :(((