زامبی‌گونه

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است.

#بگو_ای_یار_بگو

بگو از خونه بگو از گل پونه بگو

از شب شبزده‌ها که نمی‌مونه بگو

...

این موجود زشت دوست داشتنی ناامید بی‌مصرف منفی‌نگر تنها، زنده است هنوز!

#امتحانی_در_پیش

من هیچ نخوانده‌ام!

#تصمیم_نهایی_من

یه پا تصمیم کبری بودا :(

تمرکزم رو می‌ذارم روی کنکور زبان جای تجربیَ مزخرفِ حال‌به‌هم‌زنِ دِمُده‌یِ فاسدِ بی‌فرهنگ. این برای من بهتر است اگر بیندیشم :)

پی‌نوشت: ناموص‌طوری من همین‌جا پاسخ می‌دم نظراتتون رو. بعضیا می‌آن یه‌چی می‌گن و می‌رن خو برادر/خواهر یه نگاه به پاسخ من بی‌چاره بنداز شاید توش سؤالی چیزی داشتم :|

#تکه_ای_از_قایق_فرارم

شاید مثل تو نباشم
نباید هم
شاید بخوانیَم دیوانه
شاید کمی شاعر
من
نه با صدای توپ
نه با نمای تور
نه با هر چه هست
چه دور چه نزدیک
نه با هر چه نیست
نه کور نه کر
من با صدای «آقای صدا»
گهی «احمد شاملو»
با صدای سنگ فرز داخل کوچه
با نوای «گنجشکک اشی مشی»
با طراوت تک تکِ برگ‌های کاج مصنوعی شهرم
که کاشته بودند وسط میدانش
با وسعت شهر کوچکم، «قم»
با تکان‌های «آرش» حتی!
برای بودن میان این همه انسان موفق در مَجاز
و هیچ در حقیقتِ مُجاز
برای آن که نقاش باشم
تا رنج و عذاب‌هایم را به زیبایی بکشم
برای خوبی کردن و بد دیدن
برای بدشانسی
بزرگ شده‌ام
نه خبری‌ست از قایق
نه کشتی نوح و نه هیچِ هیچ
نه مثل تو کتاب‌خوانم
نه مثل او کتاب‌دار1
منم و خودم و خویشتنم
سه تفنگدارِ زندگیِ هَدَر
از عدم سوی ازل
تکرار از تار و پودِ تنِ خسته‌ی شعرم می‌بارد
اما من می‌دانم
آن روز خوب
می‌آید
«ژرف آژنگ»
1: کتاب‌دار به معنای دارنده‌ی کتاب؛ مقصود: کسی که خود را دارنده‌ی کتاب [قرآن] می‌داند اما هیچ نمی‌داند.
پی‌نوشت: ببخشید اگر شعرم به سلیسی و روانی شعرهای سنتی نیست. آخر می‌دانید، من هم قربانی مدرنیته شده‌ام!
پی‌نوشت²: هرجا نارسایی دیدید امر کنید تا توضیح بدم :)
بی ربط‌نوشت: دوستان وبلاگ‌نویس لطف کنید نظرات رو نبندید. اگر می‌خواید کسی نظری ننویسه بهتر نیست توی یه دفتر بنویسید تا وبلاگ؟

#زندگیه_داریم_ناموصن

ساعت بیدار شدن از خواب

شد دو

صبحانه کمی چای

خالی خالی

و اولین صدای روز

قطعه‌ای از

منسون

چه شود روز امروز!

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: ...و پسری که دیگر تغییر نخواهد کرد، قانع نخواهد شد و همیشه همین خواهد ماند :)

#یهویی_یهویی

روزی غروری بود، دلی بود، آینه‌ای بود ای دریغ!

همه را شکستند، شکستی، شکستم، شکست...

پی‌نوشت: گوشم پره از حرفای صد من یه غازی که به قصد آروم کردنم می‌گن. از این به بعد به یه نفر هم نمی‌گم غم‌هامو. نقابم رو می‌ذارم و فقط بالاسری رو در جریان می‌ذارم.

پی‌نوشت²: اندازه‌ی شعور انسان‌ها مطلقاً به اندازه‌ی قد و سر آن‌ها ارتباطی ندارد.

مربوط‌نوشت: منم دل دارم. نشکن لطفاً

#واقعیت_ساختگی

این متن در پاسخ به نوشته‌ی دوست عزیزم، بی‌نام‌و‌نشون هست.
اول می‌پردازم به یه دیالوگ از بازی تکرار نشدنی «فرقه‌ی قاتلین 1» که خیلی خیلی حرف دله:
[Memory Block 6]
Desmond: Alright, let me ask you something else then.
Vidic: Yes?
Desmond: Some of the stuff I'm seeing in the Animus... sometimes it seems wrong, untrue, like the history is off somehow. It doesn't--
Vidic: --it doesn't what, Mr. Miles? Match up with what you read on an online encyclopedia? What your high school history teacher taught you? Let me ask you something: do these supposed experts have access to secret knowledge kept hidden from the rest of us?
Desmond: There are books, letters, documents, all sorts of source material from back then. Some of it seems to contradict what the Animus is showing me.
Vidic: Anyone can write a book, and they can put whatever they want on its pages. Anything! Used to be we thought the world was flat.
Desmond: Some people still do.
Vidic: Yes, and they publish books about it. Or that the moon landing was a hoax? I believe there's also a book claims the world was created in seven days. A best seller, too.
Desmond: Where is this going, Doc?
Vidic: The point I suppose, is that you shouldn't trust everything you hear, everything you read. What's that your ancestors said? "Nothing is true"?
Desmond: "Everything is permitted."
Vidic: Yes, exactly! It's part of what makes the Animus so spectacular. There's no room for misinterpretation.
...
[بلوک حافظه‌ی 6]
دِزموند: خب، پس بذار ازت یه چیزی ازت بپرسم.
دکتر ویدیچ: بله؟
- بعضی از چیزایی که دارم توی «اَنیموس» می‌بینم... بعضی‌وقتا به نظر اشتباه می‌آد، غیرحقیقی، انگار که تاریخ یه‌جورایی تعطیله. ...نیست
+ چی نیست آقای مایلز؟ مطابق چیزایی که توی یه دائرةالمعارف آنلاین می‌خونی؟ چیزی که دبیر تاریخ دبیرستانت یادت داده؟ بذار یه چیزی ازت بپرسم: آیا این متخصصین مفروض به دانش سرّی که به دور از بقیه‌ی ما نگه داشته می‌شه دسترسی دارن؟
- کتابایی هستن، نامه‌ها، اسناد، همه‌جور منابع از اون موقعا به بعد. بعضیاش به نظر می‌آد با چیزی که «انیموس» نشونم می‌ده در تناقضه.
+ هر کسی می‌تونه کتاب بنویسه [آره ناموصن!] و می‌تونن هر چیزی که دلشون بخواد بذارن توی صفحه‌هاش. هرچیزی! قبلنا فکر می‌کردیم که دنیا [مَجاز از زمین] مسطحه.
- بعضیا هنوزم معتقدن.
+ بله و در موردش کتاب چاپ می‌کنن. یا اون قضیه‌ی «فرود اومدن روی کره‌ی ماه» که یه دست انداختن مسخره بود؟ [در مورد این قضیه باید بگم که هنوز خیلیا نمی‌دونن. بهتره یه کم تحقیق کنید در این مورد!] فکر می‌کنم یه کتابی هستش که مدعیه دنیا توی هفت روز به وجود اومده. [منظورش معلوم نیست که انجیل هست یا نظریه‌ی «بیگ بنگ»] یکی از پرفروش‌ترینام هست.
- تهش چیه دُکی؟
+ گمان می‌کنم نکته‌ش اینه که نباید به هر چیزی که می‌شنوی، هر چیزی که می‌خونی اعتماد کنی. اون جَدّت چی می‌گفت؟ هیچ چیز حقیقی نیست؟
- هر چیزی مُجازه [یا شایدم ممکن...].
+ بله، دقیقاً! این بخشی از چیزیه که «انیموس» رو خیلی دیدنی می‌کنه. هیچ جایی برای سوء‌تعبیر نیست.
...
فکر کنم قبلاً هم گفته بودم. حقیقت نه اون چیزیه که می‌بینیم و نه اون چیزی که نمی‌شه دید!
در مورد این که در قدیم سیگار رو پزشکا توصیه می‌کردند از یکی از قدیمیا پرسیدم و در پاسخ به من خندید و گفت: پسر حالت خوب نیست انگار!
پی‌نوشت: هرگونه قضاوت [سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و...] در مورد این‌جانب، با برخوردی سخت مواجه خواهد شد.