زامبی‌گونه

#به_هر_دری_میزنم

آره به هر دری می‌زنم بن‌بست نیست که لامصب، تخته‌س اصن!

وسطِ‌‌‌‌ پست نوشت: به ستاره‌های بیان سر زدم [منّتی نیستا خدای ناکرده، فقط محض اطلاع]

یادمه یه شب ساعت 01:03 اینو واسه #تنفس گفتم:

تو نگاه کن مرا

من

از تک تک ثانیه‌هایش

نسخه نسخه

کتاب می‌نویسم

«ژرف آژنگ»

...[این حجم از معنی در نگاه یک شخص بی‌سابقه‌ست]

داشتم همون شب رو مرور می‌کردم. دیدم عه چه جالب! بعضیا از یه جایی به بعد دیگه با فامیلیشون صداشون نمی‌زنن! دیگه اسمشون توی گوشی با فامیلی نوشته نشده! اون‌جایی که به بعدش این مدلی می‌شه، خیلی نفرت‌انگیزه :(

نظرات (۳)

۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱
(ک) (شباهنگ)
و اگر ثانیه ها دیر بگذرند..
مثنوی هفتاد من میشود..
صابر
حرف نداشت خیییییییییلی قشنگ بود
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۹
آقاگل ‌‌‌‌
یاد این شعر افتادم با شعرت.(اول بگم خیلی خوب بود. کوتاه و صریح و کاری)

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم...
کاظم بهمنی
صابر
زیبا بود ممنون :)
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۸
بهار پاتریکیان D:
کلا ً تخته ها با همه هماهنگ کردن سر راه همه تجمع کردن :|
صابر
خخخخخ قشنگ بود :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی