#خودخرقگی
صابر ۱۵۱
خودخرقگی اون هم از نوع مزمن [به قولی مضمن و به دیگر قول، مظمن!] :||
داشتم توی استراحت بینابین درس خوندن توی کتابخونه، وسط خیابون راه میرفتم با رفیق شفیق که یهو زدم زیر خنده ینی به عبارتی وصف حالم این شده بود:
جمله اعضایم را خوش گذشت و شخصاً جامهی خود خرقه و شرحهشرحه نمودم :|
رفیق گفت: وات د فاز یا شیخ؟ الو تیمارستان؟! D:
بعد گفتم: ببین چیییییییییییییی شد!
جانیترین جانی
جانی
جانا!
«ژرف آژنگ»
پس از لحظاتی پوکرفیسطور نگریستن به من به خودش اومد و گفت که چی؟؟؟ [به دل نگرفتم چون همیشه اطرافیانم هیچ درکی از اشعار درظاهر مزخرف من ندارن]
بعد گفتم این چنینه: جانی اول به معنای جنایت کار، دومی به معنای انسان و آدم [جان=نفس] که «ی» همون «هستی» میباشه، سومی به معنای «جاناً، از جان، از عمق وجود» و آخری هم که همون «عشقم»ــِـ خودمونه :)
مرید که از فرط نعره زدن جان در بدن نداشت، اشهد گویان راه قمرود به سبب غرقگی در خشکی آن در پیش گرفتندی :|
پینوشت: دیروز گفتم امروز یه پست در مورد تغییر رنگ صفحهی وبلاگ میذارم ولی نمیتونم، شرمنده. به کمی زمان نیاز دارم که ندارم الان اون زمانو همین الان شام خوردم تازه :|
نظرات (۴)