زامبی‌گونه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#خودت_باش» ثبت شده است.

#منو_ببخش_اگه_تلخه_حرفام

منو ببخش اگه تو حرفام هرگز نبودم اون چیزی که تو می‌خوای...

«بهرام نورائی»

و این منم، چیزی که هستم. منم و دنیایی که لایکای زیر تصویر تف یک دختر در اینستاگرام از مجموع پست‌ها و لایک‌ها و دنبال‌کننده‌هام بیشتره. این منم که مشکل دارم نه جامعه! این منم که مریضم نه مردم و جوونا! حرفام زیاد نیست اما تلخه چون حقیقته نه این‌که چون حقیقته تلخه! برای من دعا کنید تا شفا پیدا کنم :)

می‌رسی به حرفم یه روز ولی تا اون روز...

منو ببخش!

#از_این_بحثای_یهویی

دیشب از فوتبال که برمی‌گشتیم با یکی از دوستان سر صحبتی باز شد بسی جالب. از من پرسید: زندگی رو بخوای توی یه کلمه معنا کنی چی می‌گی؟! کمی فکر کردم و توپو انداختم توی زمین خودش و گفتم: اول تو بگو! جواب داد: زمان. گفتم: خوب چرا؟! گفت: کسی که قدر زمان رو بدونه همیشه سعی می‌کنه زندگیش ایده‌آل باشه. گفتم: خوب من می‌گم...

کمی مکث کردم چون قاعدتاً باید حرف حساب می‌زدم...

-من می‌گم زندگی یعنی مرگ!

+چه‌قدر منفی‌نگری.

-خوب منم دلیل خودمو دارم. ببین همه چیز مردنیه! انرژی که توی پاهامونه، خودمون، حتی همون زمانی که گفتی و در کل همه چیز. هر چه‌قدر هم یه چیز موندنی باشه ته تهش یه روزی تموم می‌شه.

+جالبه!

-پس چی! خوبیش اینه که وقتی فکر کنی به این که همه چیز مردنیه و اینو با تموم وجودت درک کنی سعی می‌کنی تا هست بهترین استفاده رو ازش ببری. پس منفی‌نگری هم نیست.

خوش‌بختانه ایشون از اون افراد «اجازه بده قانع نشم» نبود و حرفم رو قبول کرد. شاید مشکلاتی داشته باشه بالاخره من که همه‌چیزدون نیستم ولی تا الان مثال نقضی پیدا نکردم.

1- همه چیز مردنیه پس قدر همه چیو بدونیم.

2- برای همدیگه دعا کنیم.

#یه_حس_غریب

دیروز کسی مرا برای اولین بار شناخت. برای احوال‌پرسی با وی دست دادم و گفت: وای! دستانت چه گرم‌اند!

پی‌نوشت: اینم از اون متنای قدیمیه.

بی‌ربط‌نوشت: از جنجال ها که دور می‌شوی خودت را در چالشی جدید می‌بینی. آن‌هایی که دورویی را با کمال پررویی ادامه می‌دهند کمی باعث سوزش و وارد آمدن فشاری در حد چند کیلوپاسکال به تو می‌شوند ولی این میان حسی به تو می‌گوید پایانی خوش برای خوب‌ها در راه است. اصلاً به قول شاعر «یه روز خوب می‌آد». امیدِ بنفش‌گون بهانه‌ی خوبی‌ست برای ادامه‌ی این مردنِ به اصطلاح زندگی. اصلاً به قول زندگی (همون متالیکا منظور است):

So close no matter how far

خیلی نزدیک، مهم نیست چه‌قدر

Couldn't be much more from the heart

از قلب که نزدیک‌تر نمی‌توانست باشد

Forever trust in who we are

همیشه به «خود»مون باور داریم

And nothing else matters

و هیچ چیز دیگری مهم نیست

#لامصب_خوب_دنیاتو_گنده_کن

فراخ کن تو این وامانده را
وگرنه تا تهش بلرز ته‌مانده را
«ژرف آژنگ»
یه سریام هستن به نظریه‌ی«نسبیت عام فلسفی» من اعتقاد ندارن که تهش همین می‌شه.
یکی کعبه‌ی آمال و آرزوهاش چزوندن شوهرشه که فلان چیزو براش بخره. ینی حاضره بره تو کوچه هم بشینه داد بزنه بگه «این شوهر نیست» تا به هدفش برسه؛
یکی کل زندگیش پی این بوده که ببینه امشب فلان بازی فوتبال چندچند می‌شه یا توی رقابت (در مواردی هم دشمنی) بین خودش و همکلاسیش کی برنده می‌شه؛
اون یکی عمیق‌ترین خواسته‌ی قلبیش اینه که همه جا مقبولیت داشته باشه به هر قیمتی حتی نابود کردن احساسات رفیقاش؛
این یکی می‌خواد قبل مرگش یه بار بانک بزنه؛
...
یکی نی بگه تو که به روح اعتقاد داری و سرخ‌کردنی هم می‌خوری خوب اون دنیای وامونده رو بزرگتر کن! وسعت بده بهش بذار هدف‌هات بالاتر بره. تا کی می‌خوای خودتو ببینی؟؟؟ تا کی پی یه تکرار می‌خوای باشی؟؟؟ طبق یکی از نتایج نظریه‌م، اگه تغییر برای همه رو می‌خوای باید از خودت شروع کنی.
تو توقع داری همه باهات خوب باشن درحالی که مثل یه بنّا همه‌ش داری جلوی این و اون زیر و زبر می‌کشی. البته یکی از مشکلاتی که باهاش روبه‌رو هستم خودمم چون به هر کی خوبی می‌کنم بدی می‌بینم :|
این همه ادوات بافندگی به کار بردم که بگم یه کم این محدوده‌هامونو گسترش بدیم (امیدوارم آزادی بیان و اندیشه رو برداشت نکنید از این حرف من چون کاری به این کارا ندارم اصن).
گرچه با همه‌ی این اوصاف «گاهی واژه‌ها کم می‌آورند»!
آخرش من واشر سرمخچه می‌سوزونم...

#صلاح_رأی_خویش_صابران_دانند

باو از یه هفته پیش هر روز یکی داره یه چی می‌گه. یکی می‌گه به اون رأی بده اون یکی می‌گه به این رأی بده اصاب مصاب نذاشتن که. اصن آقا رأی خودمه دوست دارم سفید بدم اصن. والا. به همه چیز آدم کار دارن به رأی آدمم کار دارن. رأی خودمه دوست دارم... اصن شاید دوست داشته باشم رأی ندم، حرفیه؟!؟!
آقو رأی اول بالأخره حال و هوای خودشو داره. نگران نباشید عزیزان همیشه در صحنه‌ای که الان می‌آید می‌گید برای چی رأی نمی‌دی. گرچه در وهله‌ی اول مال خودمه اختیارشو دارم ولی من رأی می‌دم هر جوری هست. نه این که از این شعارای صدمن یه غاز بدم و بگم آی فلان آی بیسار، نه. این کار رو انجام می‌دم که فردا اگه نماینده‌ای آینده‌م رو خدای نکرده زبونم لال (!) خراب کرد یه حقی داشته باشم که اعتراض کنم.
من دیگه حرفمو تموم می‌کنم و می‌گم آی ملت رأی دادن حق شماست و حق شما رأی دادن است D:
(ای آرایه‌ی عکس(قلب)! عاشقتم خیلی باحالی قاموسن (این قاموسن از قصد بودا) ).
پی‌نوشت: این مطلب نه ساعت پیش نوشته شده و الان من در شهر خودم نیستم :)
موفق باشید و سربلند...

#صرف_عبور_از_من

آن‌قدر به انزوا
که شدم تِنِرِه‌ی صحرای آفریقا
گاهی
جلبک سبز آب شیرین
غوطه‌ور سیلاب درد
حتی
من
از من
عبور کردم
عبور کردی
عبور کرد
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: درباره‌ی تِنِرِه در ویکی‌پدیا بخوانید.
+ «بُرِش» از آلبوم «اشتباه خوب» اثر «بهرام نورائی» شدیداً توصیه می‌شود.

#بادمجوووووووووون

:|
امروز یکی از سه روزی هست که توی هفته گذاشتن برامون تا درس بخونیم مثلفن. ینی تعطیله.
اما برای من بعضی از این روزا برای بیش‌تر در کنار خانواده بودنه. کمی هم کمک کردن شاید...
بادمجون
لامصباااااا
نشسته بودم یه کنج که مادر فرمودند: پاشو بیا جای الافی اینا رو پوست بگیر.
یه نگاهی انداختم و گفتم: سه کیلویی هست نه؟!
-آره اتفاقاً دقیقاً سه کیلو!
منم که کلاً به اتفاق اعتقادی ندارم. چون معتقدم هر چی بدشانسیه صددرصد مال منه. البته این بدشانسی نبودا یه وقت سوءتفاوت نشه.
این کار خطیر رو پذیرفتم و شروع کردم. هر چی کار پیش می‌رفت، منم توی پوست کندن پیش می‌رفتم.
حالا که به دستام نگاه می‌کنم می‌بینم چه جالبه واقعاً این رنگ بادمجونی. یه رنگ خاصیه. اولش سورمه‌ای‌طوره بعدش با گذشت زمان به مشکی می‌گرایه.
واقعاً نباید هیچ‌وقت از دور به یه چیزی نگاه کرد و در موردش نظر داد. بادمجون پوست کندن کار راحتی به نظر می‌آد اما واردش که می‌شی... :|||
از همین تریبون دست مادر رو می‌بوسم که این‌قدر سختی می‌کشه. تازه این سه کیلو بادمجون بود!
پی‌نوشت: یه بادمجون پوست کندن چه‌قدر درس داد به من :| ینی یه همچین پسر خوب و درس‌بگیری هستماااااا