زامبی‌گونه

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#میخوام_فرار_کنم» ثبت شده است.

#متروکه_تر_از_قبلم

متروکه‌تر از قبلم، متروکه‌تر از وبلاگ!

می‌دونم خودم سبب این متارکه‌م. منم که بداخلاقم. منم که بی‌محلی می‌کنم به خودم. منم که همه‌ی تقصیرا با منه. منم که فرق می‌ذارم. همش منم :)

فاصله گرفتم تا ببینم قدیمیا که می‌گفتن دوری و دوستی، آیا واقعاً درسته یا واقع عن :|

پی‌نوشت: در فرهنگ لغت به وبلاگی که 2 بازدید در روزهای عدم نگارش داشته باشد، متروکه می‌گویند.

#یک_ساعتی_که_نبودم

گاهی یک ساعتی که نیستی به قیمت یک روز و شاید هم یک عمر برایت تمام می‌شود. همان یک ساعت دیشبی. همان یک ساعتی که با بی‌معرفتی تمام مرا تنها گذاشتی و با «از ما بهترون» پیاده‌روی داشتی. همان کسی که معلوم نیست از کدام جهنم‌دره‌ای پیدایش شد و وسط راه، شد همه‌ی هم و غم تو. شد عزیز دل. همان کسی که تا چند وقت پیش مثل همه‌ی آشنایان با فامیلی‌اش صدایش می‌زدی و یک شبه شد «****».
از تو دلگیر نیستم. از هیچکس دیگر هم دلگیر نیستم. فقط از این دلگیرم که چرا بعضی‌ها به همانی که دارند راضی نیستند. چرا بعضی‌ها می‌خواهند جای دیگری را بگیرند و چندین چرای کوچک دیگر که تا می‌آیم به تو بگویم همه چیز را به هم می‌زنی. بی‌معرفتم، مغزفندقی‌ام، خودخواهم، اما نامرد نیستم.
پی‌نوشت: خدایا نمی‌شه یه چیزیو ک ب من می‌دی، واسه خود خودم باشه؟! نمی‌شه تقسیم نکنم با بقیه؟! چرا همیشه وضعیت همینه؟!

#تکه_ای_از_قایق_فرارم

شاید مثل تو نباشم
نباید هم
شاید بخوانیَم دیوانه
شاید کمی شاعر
من
نه با صدای توپ
نه با نمای تور
نه با هر چه هست
چه دور چه نزدیک
نه با هر چه نیست
نه کور نه کر
من با صدای «آقای صدا»
گهی «احمد شاملو»
با صدای سنگ فرز داخل کوچه
با نوای «گنجشکک اشی مشی»
با طراوت تک تکِ برگ‌های کاج مصنوعی شهرم
که کاشته بودند وسط میدانش
با وسعت شهر کوچکم، «قم»
با تکان‌های «آرش» حتی!
برای بودن میان این همه انسان موفق در مَجاز
و هیچ در حقیقتِ مُجاز
برای آن که نقاش باشم
تا رنج و عذاب‌هایم را به زیبایی بکشم
برای خوبی کردن و بد دیدن
برای بدشانسی
بزرگ شده‌ام
نه خبری‌ست از قایق
نه کشتی نوح و نه هیچِ هیچ
نه مثل تو کتاب‌خوانم
نه مثل او کتاب‌دار1
منم و خودم و خویشتنم
سه تفنگدارِ زندگیِ هَدَر
از عدم سوی ازل
تکرار از تار و پودِ تنِ خسته‌ی شعرم می‌بارد
اما من می‌دانم
آن روز خوب
می‌آید
«ژرف آژنگ»
1: کتاب‌دار به معنای دارنده‌ی کتاب؛ مقصود: کسی که خود را دارنده‌ی کتاب [قرآن] می‌داند اما هیچ نمی‌داند.
پی‌نوشت: ببخشید اگر شعرم به سلیسی و روانی شعرهای سنتی نیست. آخر می‌دانید، من هم قربانی مدرنیته شده‌ام!
پی‌نوشت²: هرجا نارسایی دیدید امر کنید تا توضیح بدم :)
بی ربط‌نوشت: دوستان وبلاگ‌نویس لطف کنید نظرات رو نبندید. اگر می‌خواید کسی نظری ننویسه بهتر نیست توی یه دفتر بنویسید تا وبلاگ؟

#حرف_بزن_برام_حرفاتو_گوش_میکنم

عنوان هیچ ربطی به مطلب نداره :)

 این متن انتقادی از اجتماع و قانونه و در اون از کلمات تقریباً رکیک استفاده شده پس خوندنش به افراد با ادب عزیز توصیه نمی‌شه به هیچ وجه. اینو گفتم که اگه کسی گفت چه بی ادبی بهش بگم بی ادب تویی که خوندیش :)

با هندزفری - که همدم مزخرفترین و تنهاترین لحظات زندگیمه - داشتم نزدیکای حرم می‌رفتم به سمت کتابخونه که یهویی یکی زد روی شونه‌م. پنبه از گوش درآوردم که بشنوم کیه و چی می‌گه که دیدم یه سربازه و گفت: افغانیی؟! من پوزخند زدم و گفتم: ولمون کن باو دوباره جلومو گرفت گفت: افغانیی؟! یه نگاهی که صدتا فحش ناموسی پشتش قایم بود بهش کردم و گفتم: نه نه.

یاد اثر جاوید «هیچکس» افتادم که می‌گفت: اینجا تهرانه ینی شهری که... و به خودم گفتم باید تهرانشو به ایران تغییر بدیم. یکی نبود بگه مرتیکه مگه تو بابات خواهر نداره؟! حریم خصوصی سرت می‌شه حیوون؟! احترام چی؟؟ با بز که حرف نمی‌زنی افغانیی ینی چی؟! زبون نفهم بیشعور. به ترتیب از مافوقت تا بالاترین مافوق مافوقت رو باید ب ر ی ن م به سرتاپاش که سربازی مثل تو رو تحویل جامعه داده. بعدشم مگه اینجا سر و صاحاب نداره که باید بیای جلوی طرفو بگیری بعد ازش بپرسی که افغانیه یا نه؟! قانونمون شده د س ت خ ر؟؟؟؟؟

از حرص کردن من که خیلی هم به جاست بگذریم، توی قم خیلی از اتباع غیرقانونین و + من چشام انقدر درشت هست که به افغانیا شباهتی نداشته باشم.

حالا دقیقاً دو قدم جلوتر از من یک جفت BF و GF دست در دست داشتن رمانتیک و ریلکس راس راس قدم می‌زدن. چرا از اونا نپرسید شما نامزدید؟؟؟؟ شانس نیس که وگرنه اسمم شامس الله بود...

#صفر_آرزوهای_امشب

آرزویی ندارم چون حس می‌کنم به یکیش رسیدم. الان کاملاً معلومه مثل خر خوش‌حالم یا بیش‌تر توضیح بدم؟!

D:

#منتظرش_خواهم_موند

همین‌جا و همین‌جوری!

یا عزرائیل می‌آید با مرگی خوش

یا جبرئیل با خبری خوش!

پی‌نوشت1: عنوان عکس screenshot هست. عکس برای خودمه فقط جای اصل عکس ازش شات گرفتم تا کم‌حجم‌تر بشه.

پی‌نوشت2: فعلاً خدانگهدار تا یا خودش بیاد سمتم یا خبر«م» بره سمتش 👋👋👋

پی‌نوشت3: خودکشی، کار آدمای دلیره نه ترسو 😉

#نظر_ندی_سنگین_و_رنگین_تری

توی سالی که گذشت، موسیقی نقشی گسترده داشت. هم توی رسانه‌ی ملی ( :| ) و هم اونور آب. چیزی که مثل همیشه بین ما به چشم می‌خورد نظرات کوبنده و سازنده (برداشت بد نشه. اینجوری فکر کنید که مثلاً یه ملکی کلنگیه و می‌خوان بکوبن و بعد بسازنش!) بود که با حجم‌هایی بی‌سابقه هجوم می‌آورد به سمت موسیقی‌دانان ما. باز هم می‌گم چه مجاز و چه غیرمجاز.

بد نیست بعضیا یاد بگیرن همونطور که اگه آقای ون هلمونت اقدام به اثبات نظریه‌ی به ظاهر تمسخرآمیز خلق‌الساعه نمی‌کرد - با اون آزمایش‌های «به ظاهر احمقانه» - ما اصول تحقیق رو یاد نمی‌گرفتیم و علم زیست‌شناسی عقب میفتاد و خدا رو چه دیدید اصلاً شاید پیشرفتی هم نمی‌کرد، اگه این اساتید موسیقی که توی شبکه‌های اجتماعی مورد تمسخر قرار گرفتن، نبودن اون جوجه‌هایی که گوشت‌کوبیده رو از یه چیز دیگه تشخیص نمی‌دن و الان ادعای فهم و درک موسیقی‌شون می‌شه نمی‌تونستن بگن دیب دمینی چه برسه به این که بخوان بیان و موسیقی رو مورد نقد قرار بدن!!! بله عزیزم با تویی هستم که با سینه‌ی خرابت سرخ‌کردنی هم می‌خوری D:

بد نیست یاد بگیریم هر جایی نظر دادن لازم نیست. اگه «هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی/بپا به دهن کوسه نیفتی» از استاد شماعی‌زاده نبود الان «یکی هست تو قلبم» هم نبود. بدنیست به اشتباهات گذشتگان احترام بذاریم جای این که به تمسخرشون بپردازیم.

همین چیزاست که بین آدما فرق می‌ذاره. همین فهمیدنای ساده‌ست. خوب بودن الزاماً اذیت نکردن و فحاشی کردن نیست!

این همه دم از فرهنگ زده می‌شه در حالی که...