زامبی‌گونه

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#میخوام_فرار_کنم» ثبت شده است.

#سهم_من_از_باتوبودن

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می‌کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
تنگ غروب
...
جای جالبش اینه که یه غروب هم با تو یادگاری ندارم :)
اینا به کنار، حالت چطوره؟
امیدوارم خوب و شاد باشی.
من با خودم می‌جنگم این روزا.
می‌خوام کسی صدمه نبینه...


#چیو_خواستی_ثابت_کنی

نه واقعاً که چی؟!
الان این کارت شوخی بود مثلاْ؟! تو آدمی؟؟
بهم بگو بی‌جنبه. باشه. اما تو شعور نداری دلیل بی‌جنبه بودن من نیست.
چندبار بهت گفتم از این حالات بیا بیرون؟؟؟؟
الان خوب شد؟ دل من شکست می‌فهمی؟؟!!!
با اون علایق رنگیت :(
چی بهت بگم؟! چی کارت کنم؟!
اسم خودتم می‌ذاری دوست؟!
خدایا از تو هم ممنونم این وسط. از همه انتظار داشتم جز تو
خوب بلدی منو ایستگاه کنی...

#بیهوده_ام_بیهوده

بیهوده شده‌ام
مانند زحمت آشپزی‌ام که
سیب‌زمینی‌هایش را
ناخنک می‌زنند نزدیکانش
«ژرف آژنگ»

#این_آخرشه

این آخرشه
نفستو نگه دار و تا 10 بشمر
حرکت زمینو حس کن
صدای انفجار قلب منو دوباره گوش کن
Adele – Skyfall
نمی‌دونم چرا قبل نوشتن، کاملاً یهویی یاد این آهنگ افتادم :|
در هر حال، اومدم که بگم منم رفتنیم.
ما ز دریاییم و دریا می‌رویم
ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
خدا بخواد جمعه می‌رم که سفت بشینم پای درس لامصب. آخه به یکی هم قول دادم :))
این روزها همه به خاطر کنکور بیان را ترک می‌کنند؛ شما چه‌طور؟! O_o
این دو روز باقی مونده رو هم چیزی نخواهم نوشت (الان می‌گید: نیست خیلی هم مهم بود حالا عتیقه) اما دیدگاه‌های گرانقدر شما رو جواب می‌دم.
راستی، باز خواهم گشت...

#منو_ببین

این روزها خودم هم نمی‌دانم پی چه چیزی می‌گردم.
گنگ و اصم شده‌ام. دلم می‌خواهد فریادی بزنم به بنفشی امید اما زردی یأس مرا بازمی‌دارد.
شنیده‌ام عادی است این‌گونه احساسات شگفت در این سن. گاهی خودم هم به این حرف می‌رسم؛ آن‌گاه که دمدمی می‌شود مزاجم و لحظه‌ای خوشم و لحظه‌ای ناخوش.
دلم می‌خواهد بنویسم ولی نمی‌دانم از چه و از که؟ شاید از آینده، از عشق، از معشوقی ک هست و نیست...
شرایط و اوضاع کنونی مرا بی‌مهابا به این‌سو و آن‌سو می‌کشانند. تقریباً شده‌ام بازیچه‌ی دست تقدیر. خدا هم در همین نزدیکی است. کمک می‌کند و هردم معجزه! همین که شب‌ها می‌خوابم و صبح‌ها برمی‌خیزم، همین که نفس می‌کشم، زنده‌ام، فکر می‌کنم و... .چه معجزه‌ای از این‌ها بالاتر؟!
گرچه این کمک‌ها بی‌منت است ولی من هم کم، کم نمی‌گذارم! شرمنده‌ی درگاهشم...
نمی‌دانم این ره به کدام سو می‌برد مرا اما هر جا که هست، خوش آن‌جا...

#نابخشوده

منو ببخش،
منو نبخش،
منو ببخش،
منو نبخش،
منو ببخش،
منو نبخش،
منو ببخش، چرا نمی‌تونم «منو» ببخشم؟!؟!؟!

#پیش_فرار

این‌جا درگاهی‌ست برای فرار از تلخی‌های زندگی من. این‌جا، یک قایق فرار خواهم ساخت به سوی دلخواهم و به سوی آن‌چه که شاید اکنون آن را در اختیار ندارم.