امروز داشتم توی یکی از برنامههای اجتماعی توی تایملاینم گشت میزدم که رسیدم به هشت ماه پیش...
یادش به خیر دوران زیبایی بود. گرچه بیشتر یه سراب بود و شاید هم یک گرداب. هر چه بود گذشت. حالا چند شعر به جا مانده که در زیر یکی از آنها را میخوانید:
تنها که میشوم این شبها
سوی تو میآیم
سوی دریا
در خیالم با قایقی
از جنس یک رؤیای خیس
پارو میزنم به شوق تو
دل را میزنم به دریا
از ذوق دیدنت هم
میکشم یک فریاد
فریادی از ته دل
به بلندی یک پرواز
«ژرف آژنگ»
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است