زامبی‌گونه

#منو_پوچی_همین_الان_یهویی

یه ساعت می‌گذره. رفت. منم رفتم. یه حرفایی همیشه ته دل می‌مونه. آدما! لعنت به غرور مزخرفتون...

...

دلگیر نیستم چون دیگه دلم گیر نیست. باز شده از هر چی بود و نیست. دلم همیشه یه کلمه می‌خواست که هرگز نشنیدمش. چس ناله بهم میاد خودمم می‌دونم.

دستام... پاهام... مغزم... هیچی درست کار نمی‌کنه. نمی‌دونم چرا هستم. نمی‌دونم کجام. فقط می‌دونم دارم تموم میشم :(

کمکی از دست هیشکی برنمیاد مگر خدا. از اونم شرمندم پس دیگه امیدی نیست که اوضاع بهتر بشه. فقط امیدوارم بدتر نشه [البته اگر بدتری هم باشه!].


از این دروغایی هم که دلم رو بهشون خوش کردم خسته‌‌م. از اینا:

طعم بوسه‌ات

آن‌قدر شیرین بود

که می‌دانم

از اعتصاب غذا

جان می‌دهم آخر

«ژرف آژنگ»

نظرات (۴)

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۹
رادیو عاشقی
زیبا بود
موفق باشید
صابر
ممنون از نگاهتون
همچنین. سلامت باشید
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۹
ویار تکلم
حتما از کتاب های هدایت خوندی که دچار پوچی شدی :)
صابر
به من میگن صابر هدایت اصن :||||
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
370 hamandish
خوشحال میشم سربزنی
صابر
منم خوشحال شدم سر زدی :|
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۵
پریســآتیـــس (:
نوشتہ ی انتھایی عالی بود ..
صابر
نظر لطفتونه. شما که استاد شعرید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی