زامبی‌گونه

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#آینده» ثبت شده است.

سرنوشت

به یک تار مو
زندگیم شده بند
نمی‌دانستم
سرنوشت مرا
سر تو
روی خط مویت نوشت!
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: جدا از شوخی [منظور از شوخی شعر مذکور است.]، زندگیم به یه تار بند شده. امیدوارم در غیاب من اون اتفاقی که نباید، نیفتاده باشه :(

#قانون_جهانی_انبساط

بی‌حرکت، بیمار
از همه خسته و بیزار
توی برزخ بیست تا سی سال
افسردگی، بی‌حال
...
«بهرام نورائی»
شاید کمتر کسی باشه که جمله‌ی یک‌جزئیِ «خسته‌م» رو نشنیده باشه. بعضیا هم یه «خسته می‌فهمی؟!» یا «جسمی نه، روحی» رو بهش می‌چسبونن. خب این یه حقیقتیه که باید باهاش کمتر کنار اومد. خستگی داره همه جای این دنیا رو فرا می‌گیره. وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم می‌بینیم پشت این خستگی یه انبساط یا گشادی پنهان شده!
دانشمندا - تا جایی که من شنیدم! - می‌گن جهان در حال انبساطه. خب چطوره این انبساط جهانی رو بهانه‌ای کنیم برای انبساط شخصی؟! خب معمولاً این کُل هست که بر جز تأثیر می‌ذاره. اما عزیز یه نگاهی به تئوری آشوب هم بندازیم بد نیستا! همون که می‌گه: تغییرات کوچیک در محیط‌های بزرگ می‌تونه باعث تغییرات بزرگ بشه.
هوففففففففف از کجا شرو کنم؟! از ناله‌های مسخره‌ی ملت که شکست عشقی خوردن یا اونایی که فکر می‌کنن بدبخت‌ترین‌های روی زمینن؟! بسه دیگه خواهرم/برادرم. پا شو به قول آرش «تکون بده» یه حرکتی بزن! تا کی می‌خوای بشینی دنبال یکی باشی بشینی بدبختیاتو براش تعریف کنی؟! همه‌ی اینا بهونه‌س واسه پیشرفت نکردن ما. با نشستن و گریه کردن هیچ مرده‌ای از گور پا نمی‌شه.
یکی از نزدیکان گفت: از یه جایی به بعد، گذشته‌ها گذشته نیس؛گذشته‌ها تموم شده‌س. منم از این بزرگوار کمک می‌گیرم و مطلب - به نظر بعضیا شعاری و چرت و تکراری - رو به پایان می‌برم. امروز، هرگز و هرگز برنمی‌گرده. پس بهترین تلاشتو بذار وسط.
پی‌نوشت: کنکور :||||||||||| ننگ به نیرنگ تو :|||||||||||||||||||
راستی‌نوشت: تغییر نه از فرداست، نه از شنبه! همین الانِ الانِ ال‌آن...

#لب_مرزم_انگار

دیشب به یکی از دوستان هم گفتم. یه حسی بهم می‌گه خیلی نمونده از سفرم.
هنوز دارند می‌چرخند
ثانیک‌ها دور میدان
نمی‌دانند تو
خیلی وقت است رفته‌ای
به خیابان بی‌وفایی
بن‌بست تنهایی
«ژرف آژنگ»
و نیز:
سکوت سنگین توست
سایه فکنده بر من
دور می‌شوم از سایه‌ها
پرتو سیاهی‌شان کورکننده‌ست
«ژرف آژنگ»
یهویی گفتم بنویسم تا وقت هست شاید دیگه نبودم :)
یه‌جوری تنهام این‌روزا انگار [بلاتشبیه] من آدمم پیش از خلقت حوا! خب درسته، می‌گذره. گذشتن به چه قیمت اما؟!
حلال کنید...

#تصمیم_نهایی_من

یه پا تصمیم کبری بودا :(

تمرکزم رو می‌ذارم روی کنکور زبان جای تجربیَ مزخرفِ حال‌به‌هم‌زنِ دِمُده‌یِ فاسدِ بی‌فرهنگ. این برای من بهتر است اگر بیندیشم :)

پی‌نوشت: ناموص‌طوری من همین‌جا پاسخ می‌دم نظراتتون رو. بعضیا می‌آن یه‌چی می‌گن و می‌رن خو برادر/خواهر یه نگاه به پاسخ من بی‌چاره بنداز شاید توش سؤالی چیزی داشتم :|

#بترس

خوب می‌دونی، بُرد با اونه که عوضی‌تر باشه. همیشه هم همینه اگه کسی بهت برعکسشو گفت، بهش بگو باشه تو خوبی :)
هر کسی هر چی بیش‌تر دروغ بگه، هر چی بیش‌تر خودشو به مظلومیت بزنه و خودشو واسه بقیه چس کنه از مقبولیت بالاتری برخورداره. تا می‌تونی معذرت خواهی نکن. تا می‌تونی از کسی طلب علاقه نکن و به کسی ابراز علاقه نکن. نپرس چرا. خودت بعداً می‌فهمی که این‌جوری بعضیا لیاقتتو ندارن و مجبور می‌شی کنار بذاری‌شون.
راستی تا یادم نرفته، هرررررررررگز یه آدم گوشه‌گیر رو توی جمع دوستیت راه نده. بیچاره می‌شی!
قسمتی از وصیت‌نامه‌ی ژرف آژنگ در آینده به فرزندش

#تتلو_شدم_از_فراق

1. بدبختی اینه که فراقم نیست :( ینی یاری نیست که بگم فراق. گم شه اصننننننننننن والا انگار نوبرشو آورده عتیقه.

2. واقعاً آینده‌ای که سازنده‌ش منم، پشگل بگیرن درشو بهتره.

3. چند روز پیش به یه بنده خدایی گفتم: می‌بینی زندگی روی تکراره؟! آدما همه‌ش دارن تاوان گذشته رو می‌دن. چه گذشته‌ی خودشون، چه گذشته‌ی گذشتگانشون. الان دارم قشنگ می‌بینم مصداق حرفمو :-"" ینی تا ابد باید توی این تکرار جون بدم هر لحظه؟!؟! انصافه آخه؟! دلت می‌آد؟؟؟

#عقب_افتاده_ای_یا_خودتو_انداختی_عقب

از چپ چپ نگاه کردن پیرمرد -که در جوانیش هر کاری خواسته کرده و حالا فاز الهی العفو فرا گرفته او را - داخل اتوبوس به من و هندزفری که در گوشم است و گاهی زمزمه می‌کنم نوای جان‌فزای «جیمز هتفیلد» فقید یا شاید هم استاد «پیتبول» که بگذریم،

از فحاشی یک روحانی که بر سر نشستن با جوانکی دعوایش شد [باز هم] در اتوبوس که بگذریم،

از عکس‌های روش‌عن‌فکرانه‌ی محو در افق به حالت خلسه‌ی کلنگ‌های اینستا که در واقعیت بعضی‌هایشان را می‌شناسم که دارند در دنیای مجازی برای یافتن کار سگ‌دو می‌زنند که بگذریم،

می‌رسیم به ماجرای امروزِ من و خیابان روبه‌روی کتابخانه:

خودرویی پلاک تهران داشت مثل اسب رم‌کرده در خیابانی که ماکسیمم [دوستان پارسی‌دوست اشاره می‌کنند بگو: بیشینه] سرعت 40K [برای اهالی اینستا آشناتر است] متر بر ساعت جلوکشیده‌ است، می‌تازاند که موتوری همشهری از کنارش رد شد و فریاد: هووووووووووو از داخل ماشین بلند شد. همین که موتوری گرامی پا روی ترمز گذاشت، ماست مرد داخل خودرو را کیسه‌شده یافتم.

یاد سخنی تلخ از یک پایتخت‌نشین افتادم که هنگام اقامتی چندروزه در آن‌جا به گوشم خورد: قمیام مگه آدمن که بخوان سواری کنن؟؟

ما با خودمان هم سر جنگ داریم. یادمان نرود پیش و بیش از هرچیز همگی در یک کشور زندگی می‌کنیم. روستایی‌هایی را می‌شناسم که از صدتا بچه‌شهری بیش‌تر بارشان است اما بچه‌شهری مذکور فقط باردار است!

این را هم یادمان نرود که ببینیم از کجا آمده‌ایم! چه President Obama باشی، چه شاخ اینستا و چه یک انسان معمولی، روزی کلاً نبوده‌ای!!! پس کمی کنارتر، بگذار باد بیاید :)