عزیز دل من! این کارو با خودت نکن لطفاً. روزی یه پَک سیگار زیاده. حداقل یه نخ بکش. همینجوووووووووووور پشت هم دود میکنی زندگیتو آخه...
یکی بهش بگه مگه چند نفر توی دنیا هست که وقتی لای صدتا آدمِ در حالِ راه رفتن با من، فقط اون باشه که همزمان با من متوجه تکبرگی که از درخت افتاد بشه و برگرده و افتادنشو ببینه؟!!!
اگه شونزده سال کوچیکتر بود، بهترین و فابریکترین رفیقم بود بیشک :(♥
خب دیدم بیکارم، زندگی هم بر وفق مراد نیست بلکه به کتف مراده. با خودم نشستم یه گوشه با خودم فکر کردم و با خودم به این نتیجه رسیدیم که به آرشیو فیلما نگاهی بندازم و بشینم این بار فراستیگونه فیلم ببینم. از اونجایی هم که داشمون، میرزا، هنرمند رشتهی سینماس میتونم یه دستی هم به نقد ببرم. اولین فیلم از پروسهی پیش رو «تکاور تنها» یا Lone Ranger بود. فیلمی ساخت سال 2013 به کارگردانی «گور وربینسکی». از داستان فیلم چیزی نمیگم که به قول معروف Spoil نکرده باشم. از 10 به این فیلم 7.3 امتیاز میدم. گریم و نورپردازی که حرفی نمیذاشت، داستان هم یه وسترنِ جوندار بود اما بازی جانی دپ فیلم رو چند level بالا آورده بود. بعضی جاها جلوههای ویژه لنگ میزد و همینطور طنزی در مورد نقاب که در طی فیلم یه کلیشه شد و شورش دراومد.
شخصاً راضیم از این که وقت بیبهام رو پای این فیلم گذاشتم و به شما هم توصیه میکنم ببینیدش. تا بعد...
قرار بود برم دانشگاه ولی انصراف دادم تا سال بعد برم. نمیدونم تصمیم درستی بوده یا نه. شاید نیاز داشته باشم خستگی این دوازده سال رو یجوری دربیارم. شایدم با دیدن رفتار احمقانهی مسئولین دانشگاه قم خواستم تا خودمو مدتی کنار بکشم تا برای تحمل کردنشون سختجونتر بشم!
به هر حال یه سالی رو علاف و بیکارم. بیکاری بد دردیه. مخصوصاً که تنفس هم نیست باهاش بریم بچرخیم این شهر وامونده رو. حال روحیش اصن جالب نبود امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه.
بریم سر اصل مطلب!
وارد دانشگاه که میشی از همون اولش میبینی که ورودی خواهران و برادران جداست. بعد میری داخل میبینی ایستگاه اتوبوس دانشگاه هم همینجوره! ینی مثلاً نوشته ایستگاه مخصوص برادران! منم اولش باورم نمیشد :| خلاصه، میری داخلتر میبینی ای بابا کلاً ساختمونای خواهرا هم جداس که :/
آدم میمونه اینجا دانشگاهه، چیه واقعاً؟! وضعیت خیلی وخیمه خیییییییلی. ساختمون مرکزی که مربوط به امور اداری و رفع تکلیف ارباب رجوعه، متشکل از یه نمای فوق مضحکه و تعداد زیادی مرد که همیشه در حال مرخصی ساعتی هستن بندگان خدا! اصن عین معدنچیا همش در حال کارن خسته میشن طفلکیا دیگه درکشون کنید :(
نگهبانش خیلی باحاله. کافیه بگی فلانی کدوم قبرستونیه، جوابش فقط همینه: نمیدونم. خب د آخه لامصب تو رو برا چی گذاشتنت اینجا؟! برای گفتن «نمیدونم» حقوق میگیری؟! فازت چیه آخه :(
برای پیدا کردن فرد مورد نظرت، بعد از این که با کل کادر دانشگاه آشنا میشی تازه میرسی به اتاقی که یا مرخصی ساعتیه طرف، یا این که رفته یه گورستونی غاز بچرونه. بعدش هم اگه گیرش بیاری اولاً جوری باهات حرف میزنه که فکر میکنی جد اندر جد تحت فرمانروایی این یارو بودی ثانیاً جوری جواب سؤالاتت رو میده که از ادامهی زندگیت پشیمون میشی.
حالا بنده قرار بود همچین جایی برم :(
راستی عنوان از همه مهمتره! ینی انقدر قشنگ میشه علاقهی همجنسها رو توی چشماشون دید که نگو و نپرس! اصن به قضاوت نمیرسه خودم دیدم صحنههایی از این دوستان که اگه یه سوسک هم میدید میتونست تشخیص بده چی ب چیه.
شما دوازده سال متمادی یه عده رو تفکیک میکنی بعدشم تا وقتی که داره تحصیل میکنه بازم داری تفکیک میکنی! خب تهش میشه چی؟! تهش میشه کلیپ پارتی همجنسبارای شهر مقدس (!) قم توی اینستاگرام. تهش میشه تجاوز به بچههای قد و نیمقد توی شهر مقدس قم. طرف یا انقدر با رفیقش جینگ شده که کلاً علاقهش به جنس مخالف رو از دست داده یا انقدر ندید بدید بار اومده که تا چشمش به جنس مخالفش میافته دست و پاشو گم میکنه و عنان از کف میده که به قولی: فیریشته جان هالاک شدم!
این بود کمی از سرگذشت ما توی سه هفته از مهرماه :(
از رفیق فابریک هم کلی ممنونم به خاطر زحماتی که کشید و خدا بگم چیکارش نکنه که منو کشوند به نوشتن زوریه مگه لامصب :(
مُد بود گفتن این که: کریم مسلمون نیستی تو! اما حالا این میرزاست که مسلمون نیست. یه آهنگی از حاج [!] رضا یزدانی به دست من رسوند که هم شد عنوان این پست و هم شد انگیزهای برای امتحان یکبار سیگار...
نشد! این کاره نیستم. البته اگه منو به جونش قسم نمیداد یه پُک میزدم اما نذاشت.
توصیه میشود:
خمیازههای کش دار سیگار پشت سیگار
شب، گوشهای به ناچار سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزیست
لعنت به این خودآزار سیگار پشت سیگار
پای چپ جهان را با ارهای بریدند
چپ پاچههای شلوار سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
صد صندلی در این ختم بیسرنشین کبودند
مردی تکیده بیزار سیگار پشت سیگار
این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
بدون دست و گیتار سیگار پشت سیگار
مردم از این رهایی در کوچههای بنبست
انگارها نه انگار سیگار پشت سیگار
مبهوت ردّ دودم این شکوهها قدیمیست
مؤمن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
صد لنز بیترحم در چشم شهر جوشید
این شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
درلابهلای هر متن این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
اسطورههای خائن در لابهلای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصه قاب تو بود و انکار
کوبیدمش به دیوار سیگار پشت سیگار
هر شب همین بساط است چای و سکوت و یک فیلم
بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
تهماندههای سیگار در استکانی از چای
هاجاند و واج انگار سیگار پشت سیگار
کنسرو شعر سیگار تاریخ انقضا خورد
سه یک ممیز چهار سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمیست گاهی نمینویسد
یک مارک بیخریدار سیگار پشت سیگار
شعر از بانو اندیشه فولادوند
بیربطنوشت: دوست عزیز و متشخصی که با اسم همکلاسی اومدی اینجا و داری نمک میریزی خودتو معرفی کن...
گاهی یک ساعتی که نیستی به قیمت یک روز و شاید هم یک عمر برایت تمام میشود. همان یک ساعت دیشبی. همان یک ساعتی که با بیمعرفتی تمام مرا تنها گذاشتی و با «از ما بهترون» پیادهروی داشتی. همان کسی که معلوم نیست از کدام جهنمدرهای پیدایش شد و وسط راه، شد همهی هم و غم تو. شد عزیز دل. همان کسی که تا چند وقت پیش مثل همهی آشنایان با فامیلیاش صدایش میزدی و یک شبه شد «****».
از تو دلگیر نیستم. از هیچکس دیگر هم دلگیر نیستم. فقط از این دلگیرم که چرا بعضیها به همانی که دارند راضی نیستند. چرا بعضیها میخواهند جای دیگری را بگیرند و چندین چرای کوچک دیگر که تا میآیم به تو بگویم همه چیز را به هم میزنی. بیمعرفتم، مغزفندقیام، خودخواهم، اما نامرد نیستم.
پینوشت: خدایا نمیشه یه چیزیو ک ب من میدی، واسه خود خودم باشه؟! نمیشه تقسیم نکنم با بقیه؟! چرا همیشه وضعیت همینه؟!
قبل از هر چیز بگم به یه سری از عزیزان که اگه میبینی سبک و سیاق مطلب لوسه، مجبور نیستی بخونی و بعدش مثل یه بنده خدا بری توی وبلاگ خودت بگی آی فلانی چه بیمزه مینویسه. هر کسی مخاطب خودش رو داره. من هم از همین عدهی قلیل که میان و قدم سر چشم میذارن و مطالب رو دنبال میکنن خیلی خیلی ممنونم. من ارزش وقت رو فهمیدم و میدونم چه لطف بزرگی به من میکنن این دوستان پس قدردانم.
بعدشم با طراحان عزیز کنکور یه صحبت کوچیکی داشتم خاصه اونایی که زبان تخصصی و زیست شناسی رو طراحی کردن:
والا بوخودا D:
یکی از Reading ها که متن زیست شناسی بود اصن. خب مگه مجبوری؟! من تاوان اینو باید بدم که نیم میلیون نفر [به عبارتی 5کا] میرن تجربی بعد 7هزارتا میان زبان؟!
موضوع اصلی این بود که نمیدونم چرا من با آهنگای منسون خداشناسیم تقویت شده :| مشکله الان این یا این که مزیت؟! به قولی «تعریفه یا تمجید؟!». به هر حال، خدا رو شکر میکنم.
بیسابقهنوشت: این حجم از سختی سؤالات زبان واقعاً برای من غیر قابل پیشبینی بود. من روی تک رقمی شدن حساب میکردم اصن :|||
پینوشت: از همهی اهالی فنون و باادبا معذرت نمیخوام به خاطر واژهی داخل عکس. والا ما تعارف نداریم با کسی؛ روایت داریم «میخوای بخواه، نمیخوای بخواه».