زامبی‌گونه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#پوزیشن_تهاجمی» ثبت شده است.

#کمی_شعور_کمی_فرهنگ

بعضیام هستن، نه شعور دارن، نه فرهنگ. حتی یه مثقال!

اسمشونو نمی‌برم. شاید خودشون خوندن و فهمیدن که چی کار کردن.

اول با ایشونی که گفته بود مطلب من در مورد «چرا وبلاگ‌نویس شدم» بی‌مزه و لوس بوده:

بهم گفتید که حلال کنم و یه معذرت‌خواهی هم بدهکارید. خب با عرض معذرت لوس و بی‌مزه خودتی وبلاگ‌ندیده‌ی تازه به دوران رسیده :) حداقل یه کم فهم و شعور داشته باش اینو به صورت خصوصی به خودم بگو نه این که توی وبلاگ خودت جار بزنی. اگه انتقاد آزاده، پس جوابش هم آزاده. جواب خون، خونه!

دوم با اوشونی که گفتن مصرف داخلی:

اونش به خودم مربوطه. جنابعالی مجبور نیستی بیای وب منو بخونی. می‌تونی نظرتو واسه خودت نگه‌داری. نظر دادن، هر چند به صورت آزاد، چارچوب‌های خودشو داره. الان منم بیام زیر یه مطلبت بگم: بی‌مصرف :| :/ خوبه؟؟؟

اعصاب نیست، آررررررررررره

شب خوش :)

بعضی از عزیزان هم که جواب نظرات قبلی‌شون رو ندادم ازشون معذرت می‌خوام به زودی زود جواب می‌دم یه کم مشغولم...

#عقب_افتاده_ای_یا_خودتو_انداختی_عقب

از چپ چپ نگاه کردن پیرمرد -که در جوانیش هر کاری خواسته کرده و حالا فاز الهی العفو فرا گرفته او را - داخل اتوبوس به من و هندزفری که در گوشم است و گاهی زمزمه می‌کنم نوای جان‌فزای «جیمز هتفیلد» فقید یا شاید هم استاد «پیتبول» که بگذریم،

از فحاشی یک روحانی که بر سر نشستن با جوانکی دعوایش شد [باز هم] در اتوبوس که بگذریم،

از عکس‌های روش‌عن‌فکرانه‌ی محو در افق به حالت خلسه‌ی کلنگ‌های اینستا که در واقعیت بعضی‌هایشان را می‌شناسم که دارند در دنیای مجازی برای یافتن کار سگ‌دو می‌زنند که بگذریم،

می‌رسیم به ماجرای امروزِ من و خیابان روبه‌روی کتابخانه:

خودرویی پلاک تهران داشت مثل اسب رم‌کرده در خیابانی که ماکسیمم [دوستان پارسی‌دوست اشاره می‌کنند بگو: بیشینه] سرعت 40K [برای اهالی اینستا آشناتر است] متر بر ساعت جلوکشیده‌ است، می‌تازاند که موتوری همشهری از کنارش رد شد و فریاد: هووووووووووو از داخل ماشین بلند شد. همین که موتوری گرامی پا روی ترمز گذاشت، ماست مرد داخل خودرو را کیسه‌شده یافتم.

یاد سخنی تلخ از یک پایتخت‌نشین افتادم که هنگام اقامتی چندروزه در آن‌جا به گوشم خورد: قمیام مگه آدمن که بخوان سواری کنن؟؟

ما با خودمان هم سر جنگ داریم. یادمان نرود پیش و بیش از هرچیز همگی در یک کشور زندگی می‌کنیم. روستایی‌هایی را می‌شناسم که از صدتا بچه‌شهری بیش‌تر بارشان است اما بچه‌شهری مذکور فقط باردار است!

این را هم یادمان نرود که ببینیم از کجا آمده‌ایم! چه President Obama باشی، چه شاخ اینستا و چه یک انسان معمولی، روزی کلاً نبوده‌ای!!! پس کمی کنارتر، بگذار باد بیاید :)

#یه_مشت_نفهم_شستشوی_مغزی_شده

خیلی از موزیک‌بازا و متالهدهای این‌کاره، حداقل اسم «مریلین منسون» (Marilyn Manson) به گوششون خورده و اینم پشت‌بندش شنیدن که «شیطان پرسته»!!!

حالا چرا «!!!» :| آخه لامصب بی‌سواد کم‌ظرفیت شستشوی مغزی شده‌ی مخ‌ردّی [!] تویی که تا حالا برای کفش خریدن بیش‌تر از سه تا مغازه رو نگشتی [!] بی‌جا می‌کنی می‌آی همچین حرف مفتی می‌زنی...

رفتم ببینم سایتای ایرانی چه مزخرفاتی در موردش نوشتن که دیدم بله بله بعضیاشون گفتن «رهبر شیطان پرستی جهان»، «استاد اعظم شیطان پرستی جهان» و صدتا جفنگِ خودپرداخته‌ی دیگه که حرصمو درآورد تا حدی که این پست رو دارم می‌نویسم :( یکی نیست بگه کلنگ، تو مگه خیاطی که هی می‌بافی؟؟؟ دوزار سواد داری حداقل گند نزن به افکار ملت بدبخت و خودت.

بعد از تحقیقات میدانی در وبسایت‌های خارجی اصیل و دیدن ویدیویی از خود این خواننده‌ی سبک «متال» دیدم که بابا این بدبخت فازش خیلی فرق داره :(((

درسته اسم فرقه‌ای که داره دنبال می‌کنه «شیطان گراییِ لاوِیی» (LaVeyan Satanism) هستش ولی اینا اصلاً ربطی به پرستش شیطان نداره :"(( این فرقه عقایدی موسوم به فردگرایی (Individualism) و «خودپرستی عقلانی» (Rational Egoism) دارن و بیش‌تر یه دیدگاه اجتماعی هستن تا یه دین. دین «مریلین» فی‌الواقع بی‌دینیه.

در ضمن، اینم چنتا منبع در مورد حرفام. تو رو جون هر کسی دوست داری، تا وقتی درست حسابی نخوندیشون نیا این‌جا جبهه بگیر که اعصاب نیییییییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

...

1. مریلین منسون

2. خودپرستی عقلانی

3. فردگرایی

4. Laveyan Satanism [زبان اصلی]

#یاشیخ_تورا_چه_میشود_آیا

پیش‌نگاشت: تحقیقاتم نشان داده است که تمامی پست‌های احساسیم را هنگام شنیدن «نابخشوده 2» نوشته‌ام. مثلاً همین...

در خیابان اصلی شهر مزخرفی پسری را می‌شناسم که هنوز کسی The MEاَش را درک نکرده تا او هم The YOUاَش را درک کند. وقتی از روزمرگی‌های حال‌به‌هم‌زنش سخن می‌گوید، رو به مخاطبش می‌کند و می‌بیند چون بزی که درحال نشخوار است به او سر تکان می‌دهد و این تکراری‌ترین جمله را مزمزه نکرده پرت می‌کند روی گوش پسرک:«می‌فهمم...». اشتباه فهمیدن خیلی دردناک‌تر از نفهمیدن است.

هر روز و هر روز...

گاهی دست از تکرارهایش می‌کشد و قدم در راه سردرگمی عاشقانه‌ای می‌گذارد که جز شکسته شدنش چیزی در پی ندارد برایش. گاهی آنتن حال و هوایش را رو به بالای شهر تنظیم می‌کند و می‌بیند «جوجْزْ»هایی [به معنای جوجه‌ها؛ «ز» همان s جمع است.] را که دست در جیب دَدی و نشیمن‌گاه بر مرکب وی پا به عرصه‌ی خودنمایی [به ایهام توجه گردد! نمودن: نمایش دادن، انجام دادن، کردن، به نمایش گذاشتن] در خیابان‌های شبه‌آسفالت شهر قارچ‌ها می‌گذارند و آقازاده‌طور به اطراف می‌نگرند و پُز می‌دهند درحالی‌که دسته‌ی نامبارک سلفی را می‌شود کمی آنسوتر به دیده دید که بالارفته و نیش‌های تا بناگوش باز شده‌ی «جوج‌مایه»ها را به وسیله‌ی آیفونِ تازه سیکس پلاس شده‌ی ناشی از سیکس، به ثبت می‌رساند چرا که تا لحظاتی دیگر در اینستا و تمامی شبکه‌های موجود و در مواردی ناموجود [!]، جی‌افِ [یا همان Grand Father!] گرامی‌شان منتظر پسندیدن آن تصویر میمون است.

این صحنه‌های دل‌فریب را که می‌بیند دلش می‌رود جای دیگری. با خود می‌گوید: معنویات حتماً آرامم می‌کند.

قدم می‌گذارد در جاده‌ی سنگفرش‌شده‌ی حضرت معصومه سلام الله علیها و در حاشیه‌اش چشمش می‌افتد به رودخانه‌ی خشکیده‌ای که رویش مونوریل [بازهم!] خودنمایی می‌کند. مسیر رودخانه را به یاد می‌آورد و نیز دبیرستانی که وسط وسط شهرش بود و ناگاه خبر دادند این‌جا دخترانه شده و باید بروید. کجا؟! مدرسه‌ی نوساز [دیالوگ مرد سوار مترو ناجور حرف دل است حالا!]. آری درست گفتند مدرسه‌ی نوسازی که در کورترین و ناآبادترین نقطه از شهر قرار داده‌اند تا بعدها آقازاده‌ها بتوانند زمین‌هایشان را به فروش برسانند و به آب و نانی برسند طفلک‌ها. اولیای گرامی هم که مثل همه‌ی مردم، از آن‌جا که خیلی وحدت کلمه دارند [!] اوایل کمی غرغر کردند و بعد هم سرها را به تعظیم جلوی تصمیم آقای خیلی خیلی خیلی محترم مدیر آموزش و پرورش فرود آوردند.

حالا سری به بیان زده و گندترین لحظات زندگیش را به روی کاغذ مجازی می‌آورد تا اندکی آرام گردد و می‌بیند که ای بابا! این‌جا هم آری؟!؟!؟!

در جوابش می‌گویم که آری!

این‌جا لیسیدن بوقلمون به بهانه‌ی فمینسیم و این مزخرفات مُد است؛ این‌جا هم باکتری‌ها بیش‌تر به چشم می‌آیند؛ این‌جا هم مردم همدیگر را «ریپورت می‌کنند».

در مورد اولی بگویم که مبادا کسی قصد بدی داشته باشدها! نه نه اصلاً! فقط کمی همدردی‌ست وگرنه چه دلیلی دارد پای یک خاطره‌ی شخصی از طرف هم نظر بگذاریم؟!

آرییییییییییییییییییییییی این‌جا هم شهر هرت است :)

پی‌نوشت: تمامی ریپورت کنندگان این‌جانب مخاطب Main Finger محترم بنده خواهند بود + به کسی هم بر می‌خورد، «بخورد»!

#دیگه_شورشودرنیار_وگرنه_منم_شورمودرمیارم

برداشت از عنوان برای عموم [و حتی عمه‌م] آزاده [پوکرفیس]

تو که سینه‌ت خرابه سرخ‌کردنی هم می‌خوری، بیا خودم یه ترفند جدید یادت بدم واسه‌ی جلب توجه :) آخه خودتم که دیدی دیگه تأثیری نداره.

شدیم یه مشت تقلیدگرِ کورِ کور. به یه چیز جدید فکر کنید ملت. یه حرکتی بزنید. تا کی می‌خواید فالو کنید؟؟ تا کی می‌خواید دیده بشید؟؟ تا کی زندگی برای دیگران؟؟

شاعر:

دیگه صبر کنم چه وقت و تا کی؟

دیگه شاد باشم آخه چه‌جوری؟

+به یه اتفاق خوب نیازمندیم واسه افتادن واسه رخ دادن :)))

#یه_پاتوق_پیداکردم_واسه_نشستن_وشعرگفتن

سلام به بزرگواری که می‌خونه و از روی خساست نظر نمی‌ذاره :)

به کسی برمی‌خوره بخوره مهم نیست چون خسته شدم از توقع نداشتن از دیگران.

روز خوبی داشتم با «تنفس» کلی راه رفتیم فقط امیدوارم هرچه زودتر از فاز خستگیش بیاد بیرون و زندگیش همیشه همون‌جوری باشه که خودش دوست داره و احساس می‌کنه خوش‌حال و خوش‌بخته. ان‌شاءالله...

حاصل درگیری قلب و مغزم، امروز این بود:

شخم بزن

خاک غم‌گرفته‌ی دلم را

در عوضش

گل هدیه می‌دهم به تو

«ژرف آژنگ»

اگه زشتم، اگه بی‌ادبم، اگه پرمدعام، اگه هر کوفت دیگه به خودم مربوطه باشه؟؟؟ بسه هرچی جواب دادم به هرچی آدم دکان‌نشُسته...

#سلام_غریب_آشنا_حسی_بهت_ندارم_خواستی_بیا_نخواستی_نیا

سلام بزرگواری که می‌خونی و نظر نمی‌دی :)

سلام ژیگری که هنوزم داری بوقلمون‌ها رو می‌لیسی :))

و سلام ای موجود موش‌مرده‌ی همیشگی که داری تک‌خوری می‌کنی :)))

جاداشت به خیلی از افراد دیگه سلام می‌کردم که دیگه حسش نیست حیف اعصاب نیست آخه؟!

غمگین‌تر از غروب جمعه، روسفید شدنم به وسیله‌ی یه گنجیشک ساعت هشت شب و غایب بودن وضعیتم توی آزمون ورودی دوره‌ی راهنمایی سمپاد - که سندباد برازنده‌تره براش! - درحالی‌که با فلاکت تمام و استرس به سؤالات پاسخ دادم اینه که کنج خونه تنها نشسته باشم و بعضیا مثل بز بهم دروغ بگن! دوست داشتم از بارون چشمام - نه اونی که شورشو درآوردن مجازیای گرامی! - بنویسم. از خوبیای موهوم [!] جهان هستی بنویسم. از لحظات خوبی که نداشتم بنویسم اما نشد. ببخش که مثل تو خوش‌حال نیستم آخه مشکل اینه که بلد نیستم! خوش‌حالی رو میگم؟! نه دلبندم دروغ و دغل رو میگم :) قبلنا یادمه دل من یه اپسیلون شادی داشت. تکیه‌گاهم که بار سفر بست و رفت، شادی هم رفت. بعضیا قانع نیستن، می‌دونی. دوست ندارن یه چیزی رو با بقیه تقسیم کنن. خودخواهن. تنگ‌نظر و خسیس. گاهی هم پلید! می‌خوان مطلقاً مال خودشون باشه یه چیزایی. فضای فاز من افتضاحه، نه؟! :)

ارتباط انزجار افکار افگارم از احتمال اشتباه استقلال شباهت تو به موش مرده‌ی توی فاضلاب شهر خراب‌شده‌ی آوارم با مروت ناشی از محبت بی‌حد و حصر احمقانه‌م فقط عاشقانه دوست داشتن اونه [اگه فکر می‌کنی خواستم با این تتابع اضافات قدرت ادبی نداشتم رو به رخت بکشم همون بهتر بمونی توی اون فکر بسته و دنیای حقیرانه‌ت و به «مطمئن بودن» ارتقا بدیش]

درنیابد حال پخته هیچ خام/پس سخن کوتاه باید والسلام