آره. قضیه از این قراره که صابر رفت و با اصرار من چرخوندن اینجا رو به من سپرد. من که به خوبی اون نمیشم ولی سعی میکنم تا جایی که بشه از زبون خودش متن و شعر بذارم اینجا. تبلیغ وبلاگ خودمو هم نمیکنم چون نامردیه :!
وقتی جایی که زندگی میکنی قابل تغییر نیست «و» تو علاقهای به سازگاری با محیط نداری «چون» معتقدی «داروینیسم پشم :)» پس باید بذاری و بری.
عطایی نیست که بخوام به لقاش ببخشم. محیطی رو که فمینیسم و لیسیسم در اون بیداد میکنه رو به درک واصل میکنم و میرم میشینم یه گوشهی دنج و حرفامو توی دفترچهی خاطراتم نگه میدارم. ببینیم آخرش این هندونههایی که زیر بغل میرن به جایی میرسن یا بیمحلی به حرفای راوی تغییر؛ «آخی»هایی که به دست یک مردنما در لیست نظرات نقش بسته به نتیجه میرسه یا قدمای پسربچهای که اصرار به «بیفکر کردن حرف نزدن» داره.
محتوای این وبلاگ پس از یادداشت برداری پاک میشه.
هیچوقت حرفای کوچیک خودمو کوچیک نمیدونم چون به اثر پروانگی معتقدم...
«تغییرات کوچک در نظامهای کوچک میتواند موجب تغییرات بزرگ در نظامهای بزرگتر بشود»
با سلام و معذرت به خاطر کم کار شدنم [و باز هم میدونم مهم نیست براتون :): ]
و همچنین معذرت از اهالی ادب؛ آخه شعر نو [و نیز سپید] اساساً درونمایهای سیاسی یا اجتماعی داشته اما میبینید که با حسی احمقانه به نام «عشق» قاطیش کردم.
یه سری هم هستن برعکس خیلیا انقدر بااستعدادن و هنرمند ولی جایی نمیگن که ریا نشه. ای بلاگر گرانقدری که شعر نو میگید و توی وبسایت «شعرنو» دفتر شعری دارید، شعراتونو خوندم. کارتون عالیه D: