زامبی‌گونه

خزون داغ

شاعر گفت:
آهای خزون داغ باغ بی‌بهاری
شبیه چهره‌ام شدم کجای کاری
طنین موج و ساحلم خبر نداری
خب ولی به نظرم قسمت اول چرته! البته با عرض پوزش از «احسان حائری» عزیز :) اولاً که پاییز سرده. بعدشم آدم اگه تنها باشه یا به هر دلیل شاعرانه‌ی دیگه‌ای ناراحت باشه، سرد میشه. بهار هم که گرمه پس در همه‌ی حالات ممکن خزون باید سرد باشه نه گرم :(
اگه کسی میتونه سردرگمی منو برطرف کنه بسم الله. کلی هم ممنونش میشم :)

از پشت نمازم پیداست

علاقه‌م رو میگم!
حس خوبی بهم دست میده وقتی فقط خودمو خدا میدونیم چقدر دوسش دارم :)
لوس بازی بسه :|
بد و خوب داره خوش میگذره(!). بگذریم که همیشه موانع سر راهن. خب اونا هستن که برداشته بشن. اگه قرار بود بدون سختی و تلخی به زندگی ادامه بدیم، مریض بودیم؟ مثل دنیایی که از اول بهشت باشه :( که چی فانوسن؟! هدف و غایت چی؟! کشک؟! نه دیگه همچینم نیست بالام جان :)
فانوسن تا حالا چیزی توی این دنیا بی‌هدف ندیدم مگر کارای بشر! بعضی کارای بعضی آدما بعضی حس‌ها رو به بعضی دیگه القا میکنه که باعث بروز بعضی رفتارها میشه :):
دوتا حرف برای حسن ختام دارم:
1. قدر پدر و مادر رو بدونین. اگه هم دعوایی کردید (نگفتم خدای ناکرده چون هممون هم میدونیم که ... آره:| ) زود خودتونو بزنید به اون راه که شتر دیدی ندیدی. بعدشم، عزیزم، گل من، بیشعور، نفهم! نکن این کارو. برش ندار ببر بذار خانه سالمندان :( خیلی درکش سخته؟! خب بدبخت فردا خدا هم میذاره توی کاسته‌ت که.
2. ینی بگی یک میلیاردمِ درصد هم شک روا نیست به این که «هر چه کنی به خود کنی». انقدررررر دنیا کوچیکه هاااااا. از من گفتن بود. برای بعضیاتون من جای بچه‌ی کوچیکتونو دارم، پس ببین منِ جِقِله چیا دیدم که دارم از این سن میگم اینو! به قدری فاصله‌ی عمل و عکس‌العمل کمه که نمی‌تونی باور کنی. تااااااااااا میتونی خوبی کن.
تَه‌نوشت: راستی این یارو qr-code که گذاشتم زیر پستا خیلی باکلاسه، نه؟! گفتی نه؟؟ مهم نیست :| خودم که خیلی حال میکنم باهاش :))
-تاتا :)

آره اینجوریاس!

گویند که شب تاریک باشد
شاید
که چون تو
نیایی برون در شب‌ها
«ژرف آژنگ»
بعد از یه ماهی که نبودم هنوزم در پی حذف کردن اون مزاحمم. ولی نمیشه خدایا نمییییییییشششششهههههههه. مثل بختک افتاده روی تک تک لحظه‌هام. چجوری میری لعنتی. چرا زندگی من؟! این همه آدم، اییییییییین همه. فقط باید میومدی سراغ من؟! گند بزنن به لحظه‌هایی که برات وقت گذاشتم تا بهت بدنگذره و تو خیلی از لحظات منو زهر کردی. امیدوارم حضرت حافظ راست گفته باشه وگرنه اون دنیا یه تسویه حساب دردناک باهاش دارم...
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور

دانشگاه قم: سرای همجنسگرایان

به نام خدا
سلام
صابرم :):
قرار بود برم دانشگاه ولی انصراف دادم تا سال بعد برم. نمیدونم تصمیم درستی بوده یا نه. شاید نیاز داشته باشم خستگی این دوازده سال رو یجوری دربیارم. شایدم با دیدن رفتار احمقانه‌ی مسئولین دانشگاه قم خواستم تا خودمو مدتی کنار بکشم تا برای تحمل کردنشون سخت‌جون‌تر بشم!
به هر حال یه سالی رو علاف و بیکارم. بیکاری بد دردیه. مخصوصاً که تنفس هم نیست باهاش بریم بچرخیم این شهر وامونده رو. حال روحیش اصن جالب نبود امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه.
بریم سر اصل مطلب!
وارد دانشگاه که میشی از همون اولش میبینی که ورودی خواهران و برادران جداست. بعد میری داخل میبینی ایستگاه اتوبوس دانشگاه هم همینجوره! ینی مثلاً نوشته ایستگاه مخصوص برادران! منم اولش باورم نمیشد :| خلاصه، میری داخلتر میبینی ای بابا کلاً ساختمونای خواهرا هم جداس که :/
آدم می‌مونه اینجا دانشگاهه، چیه واقعاً؟! وضعیت خیلی وخیمه خیییییییلی. ساختمون مرکزی که مربوط به امور اداری و رفع تکلیف ارباب رجوعه، متشکل از یه نمای فوق مضحکه و تعداد زیادی مرد که همیشه در حال مرخصی ساعتی هستن بندگان خدا! اصن عین معدنچیا همش در حال کارن خسته میشن طفلکیا دیگه درکشون کنید :(
نگهبانش خیلی باحاله. کافیه بگی فلانی کدوم قبرستونیه، جوابش فقط همینه: نمیدونم. خب د آخه لامصب تو رو برا چی گذاشتنت اینجا؟! برای گفتن «نمیدونم» حقوق میگیری؟! فازت چیه آخه :(
برای پیدا کردن فرد مورد نظرت، بعد از این که با کل کادر دانشگاه آشنا میشی تازه میرسی به اتاقی که یا مرخصی ساعتیه طرف، یا این که رفته یه گورستونی غاز بچرونه. بعدش هم اگه گیرش بیاری اولاً جوری باهات حرف میزنه که فکر میکنی جد اندر جد تحت فرمانروایی این یارو بودی ثانیاً جوری جواب سؤالاتت رو میده که از ادامه‌ی زندگیت پشیمون میشی.
حالا بنده قرار بود همچین جایی برم :(
راستی عنوان از همه مهم‌تره! ینی انقدر قشنگ میشه علاقه‌ی همجنس‌ها رو توی چشماشون دید که نگو و نپرس! اصن به قضاوت نمیرسه خودم دیدم صحنه‌هایی از این دوستان که اگه یه سوسک هم میدید میتونست تشخیص بده چی ب چیه.
شما دوازده سال متمادی یه عده رو تفکیک میکنی بعدشم تا وقتی که داره تحصیل میکنه بازم داری تفکیک میکنی! خب تهش میشه چی؟! تهش میشه کلیپ پارتی همجنسبارای شهر مقدس (!) قم توی اینستاگرام. تهش میشه تجاوز به بچه‌های قد و نیم‌قد توی شهر مقدس قم. طرف یا انقدر با رفیقش جینگ شده که کلاً علاقه‌ش به جنس مخالف رو از دست داده یا انقدر ندید بدید بار اومده که تا چشمش به جنس مخالفش می‌افته دست و پاشو گم میکنه و عنان از کف میده که به قولی: فیریشته جان هالاک شدم!
این بود کمی از سرگذشت ما توی سه هفته از مهرماه :(
از رفیق فابریک هم کلی ممنونم به خاطر زحماتی که کشید و خدا بگم چیکارش نکنه که منو کشوند به نوشتن زوریه مگه لامصب :(
خیلی دلم پر بود انگار :|
تا بعد..

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

از قضا این بار اصلاً هم غلط نبود آنچه میپنداشتیم :)
آخه همون گندی رو بالا آورد که انتظارشو داشتم. مدعیای رفاقت خودشونو خوب نشون میدن سر بزنگاه. خود واقعیشون. میشن همون مشتی که واست باز میشه و میبینی هیچی توش نیست.
معرفت اکتسابی نیست، توی ذات هر کسیه. باید خودگردی کنید و ببینید دارید یا نه. اگه نداشتید ادعا نکنید که داریدش :):
راستی، صابر کاملاً برگشته. از فردا شب میخواد بنویسه. براش آرزوی موفقیت دارم. رفیق فابریک من، نگران نباش کی چی میگه، راه خودتو برو مث همیشه. خوب باش بازم مث خودت. یکی این وسط مسطا خرابته :)

کمی آشنا شیم

به نام خدا
سلام
خدا رو شکر این روزا داره انقدر سرم شلوغ میشه که بعید میدونم به دنیای مجازی و این حرفا بتونم رسیدگی کنم. شما رو مهمون میکنم به خوندن یه شعر از دوستم «صابر»:
شنبه‌های «از» پیش‌دار
تکرار امرار معاش
روز از نو
روزی از هیچ
در انتظار تغییر
دریچه‌ای از امید
روبه‌رو
باز است ولی
کلید گذر از آن فقط
خواستنت باشد و بس
«ژرف آژنگ»
آگهی: اسم من میرزا نیست. رفیق قابریک هستم. رفقی که از اول تا آخر باهاش خواهد بود. نه تا حالا رنجوندمش و نه عذابش دادم. همیشه همونی بودم که خودش خواسته. خودشم میدونه اینا منت نیست، دارم وظایفم رو در قبال صابر انجام میدم، همین :)

نیازمندیم

به دعاهای پرخیر شما جهت بهبود حال رفیق فابریک خود نیازمندیم!

دیروز موقع فوتبال دچار کشیدگی شدید رباط صلیبی شد. ممنون میشم اگه براش دعا کنید تا زودتر به روال زندگیش برگرده :)