زامبی‌گونه

۴۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است.

#نفهمید_کاش_هرگز_هم_نفهمه

نفهمید مهم‌ترین آدم زندگیمه
نفهمید برای چی دستمال ویروسی‌شو نگه داشتم
نفهمید چرا انقدر به اون موجود مظلوم‌نما حسودیم می‌شه
نفهمید ارزش هدیه‌هامو
نفهمید حرفامو که از سر دلسوزی بود
نفهمید که من بیش از حد معمول دوستش دارم
نفهمید که دلمو شکست
نفهمید بی‌سروصدا جمع کردم تیکه‌های دلمو
نفهمید برای چی انقدر پیگیرشم
نفهمید دلیل درد گرفتن قلبمو
نفهمید دلیل سردردای میگرنی رو
نفهمید که اسمش رو توی گوشیم #تنفس ذخیره کردم
نفهمید همه‌جا از اون حرف می‌زنم
نفهمید شبا خوابشو می‌بینم
نفهمید چرا درس نمی‌خونم
نفهمید دوست داشتن من فرق داره
نفهمید چرا وقتی توی فوتبال میگه منو «اون موجود مظلوم‌نما» چرا اخمام تو هم می‌ره
نفهمید که وقتی بین من و اون عوضی فرق می‌ذاره دلم می‌گیره
نفهمید چرا می‌گم نفهمید...
هیچ کدومو نفهمید
...
حتی نفهمید بغضمو فرومی‌برم که کسی نگه چرا ناراحتی تا من سفره‌ی دلمو وا کنم
I kept everything inside 
And even though I tried, it all fell apart
What it meant to me 
Will eventually be a memory of a time when

I tried so hard
And got so far
But in the end
It doesn't even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn't even matter
پی‌نوشت: دوست نداشتم کینه‌توز بشم، دارم می‌شم. تهدید نمی‌کنم ولی وای به حال باعث و بانیش

#باگ_نامه

اثر: شیخنا ابوالخشتک ثانی خشتک السرّه

پیش‌نوشت: باگ(bug): مشکل، اختلال (به خصوص در دانش نرم‌افزار)
اونایی که منو تا حدودی می‌شناسن می‌دونن من کلاً تا شور یه چیزی رو درنیارم ول کن نیستم مثل اینایی که یه ماهه دارن پستِ «خدای جذابیت» می‌ذارن.
قضیه از این قراره که ادبیات هم مثل بقیه‌ی دانش‌ها درهای ناگشوده‌ی زیادی داره. یکی از مشکلاتی که از یک سال و نیم پیش دارم باهاش دست و پنجه نرم می‌کنم آرایه‌ی تضاد هستش. نَمی‌دونم (بدبختیمُم همینه آقو نَمی‌دونم) چرا باید واژه‌ای مثل تنگ در زبان فارسی پا به عرصه می‌نهاد که از اون طرف هم واژه‌ی گشاد پا به میدون بذاره در نقش متضادش و آهاااااان این مشکل لاینحل رو به وجود بیاره:
ببینید خیلی ساده‌ست؛ یه حسی وجود داره به نام دلتنگی که بشر در اثر دوری از افرادی از قبیل خونواده، اقوام و دوستان (در موارد بسیار نادر هم گل روی یار O_o) دچارش میشه. حالا سؤال بنده‌ی حقیر اینجاست که آیا وقتی یکی از همون افراد خیلی زیاد در نزدیکی ما باشه، ما حسی به نام دلگشادی بهمون دست می‌ده؟! اصن داریم؟! بعدشم مگه توی مراحل ابتدایی زبان فارسی دبیرستان نمی‌گیم زبان زایایی داره؟ خوب حالا کوشش اون زایایی؟!؟! چرا ما رو توی این موقعیت قرار می‌دن؟ لابد اینم واسه تورّمه؟ یا شایدم به خاطر گروه One Direction؟؟ نکنه تقصیر Justin Bieber بوده؟؟؟ مقصر مریلین منسون که نیست؟؟؟؟ کار، کارِ آمریکاست من که می‌دونم D: این حجم از خودپرسشی بی‌سابقه‌ست :|

پی‌نوشت: این نوشته از وبلاگ دسته‌جمعی‌مون منتقل شده به این‌جا و با اندکی تغییر.
ادامه خواهد داشت...

#هر_وقت_مثل_من_شدی_بعد_بپر_وسط

یکی از زیباترین، تلخ‌ترین و فرح‌بخش‌ترین لحظات زندگی من لحظه‌ای بود که دیدم:

دنبال‌کننده‌ی من، سنگ‌کاری زاگرسه!!!

پودر شدم،

خاک شدم،

پرپر شدم،

اصن «به عیوق بر شدم» [تضمین از شعری از سعدی شیرین سخن]...

خدا صبرم بده ان‌شاءالله

#چی_شد_که_وبلاگ_نویس_شدم

جونم واست بگه، بگه رک و راست [تضمین از: جونم واست بگه - شهاب تیام]

روزی روزگاری یه کنجی از خونه نشسته بودم و مشغول به «فقط نگاه کردن» - که یکی از پراستفاده‌ترین تفریحات یه برهه‌ی زمانی زندگیم بود و توضیحش طولانیه :| - بودم که رفیق بی‌کلک، میرزا - کل خشتک فی الروحه - به من زنگید و فریادی برآورد که: هان ای صابر بیکار الاف خسته‌ی دو عالم! بپاش (پاشو) بیا یه وبلاگ زدم ببین سیر و سلوک کن. منم از همه جا بی‌خبر به یکی از سرویس‌های وبلاگ - که اسمش رو به دلیل تبلیغ نشدنش نمی‌برم! - سر زدم و دیدم به به! چی ساخته! این رخداد برای دو سال پیشه...

همین آذرماه سال گذشته بود که دیگه عن‌کف بودم و مونده بودم چه غلطی بکنم از بس حوصلم سرید، به میرزا ندا دادم - اما ندا رفت و همیشگی شد پیشش :| - بعد به ذهن مبارکش خطور کرد که: حاجی بیا وبلاگ بزن. منم رفتم توی همون سیستم وبلاگ قلبیه - که اسمشو نگفتم - و به ثبت رسوندمش. خوب باید اعتراف کنم که بازدیدکننده‌هام کُلُّیُم روبات بودن و نظری در کار نبود و همین باعث شده بود که توقعی نداشته باشم - ینی یه همچین پسر قانعیم من ^_^

در مورد اون وبلاگم باید بگم که مطالبش مثل همین بود و مثل خودم نچسب :) [نه نیارید؛ خودم می‌دونم چه موجود مزخرفیم]. بعد، کلاً قصدم جذب مخاطب و اینا نبود فقط می‌خواستم شعرامو یه جایی داشته باشم که دسترسی بهشون برام آسون باشه.

بعد یه ماه که اون یکی رفیقِ جان [با مکثی به سبک محمد صالح اعلا خوانده شود] به ما تشری زد و گفت حیف وقتت نیست اومدی این‌جا؟؟ بیا بیان دور هم باشیم. سپس جای گفتن این که:«بیااااااااااااا دوری کنیم از همممممممممم» حرف از همکاری سه نفره یا به عبارتی threesome [ننگ بر منحرفان] شد و اومدم اولش این کف: سه کله‌پوک

پس از مدتی که جهان سه نفره‌ی ما رو به انبساط رفت این جمع هم به انحطاط، در مواردی به انزوا و در شرایط حاد به گازرون رفت و هر کی رفت «سی» خودش.

خلاصه نه گذاشتم و نه برداشتم اومدم این‌جا رو راه انداختموووووووووووو آره دیگههههههههه :|

اینو یادم رفت بگم که چهار سال پیش هم یه دستی داشتم بر وبلاگ‌نویسی که البته اون بیش‌تر برای دانش‌اموزای مدرسه‌ی خودمون بود و مصرف داخلی داشت.

وقت شاخ بازیه😏😎😝

Challenge By: AghaGol

#زنده_باد_اقتباس_خوب_من

یه دبیر ریاضی داریم [شایدم داشتیم!] انقدر این بشر گل بود و باحال اصن مستفیض که می‌شدی کنارش هیچ، هی می‌خواستی درس بده هی درس بده هی...

بالای صفحات دفتر ریاضیم، جملات حکیمانه‌ی ایشون رو ثبت و ضبط کردم تا یادگاری بمونه. یکی از این جملات که شبیه شعر بود اینه:

شده بر محور xها عمود :||||||||

ینی این بشر حرف می‌زد طلا بود. منم با استفاده از این سخن که شبیه شعری از شاملو [!!!] بود یه شعر سرودم:

کمان ابروی تو

یا که تیر مژگانت

بوده که اکنون خطی

از درجه‌ی یک

شده بر سهمی قلبم عمود

از این سو

به آن

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: کاش بعضیا بودن این‌جا و می‌خوندن اینا رو.

پی‌نوشت²: بعضیا دوست که نیستن، فرشته‌ن، عشقن، عزیز، ماه و... ^_^

#چگونه_یک_مزاحم_را_از_زندگی_حذف_کنیم

خیلی وقته دنبال جواب این سؤالم. در مورد مزاحم هم جا داره بگم یه موجود عوضی هستش که زل می‌زنه توی چشات بهت می‌خنده و می‌ره همون روز پشت سرت بازم بهت می‌خنده (فکر کنم تفاوت این دو نوع خنده واضح بود!). ضمناً علاقه‌ی زیادی به خراب کردن دوستی داره و جا کردن خودش در دل دیگران به وسیله‌ی مظلوم‌نمایی.

شعر اول این پست هم در موردش صدق می‌کنه و به عبارتی مخصوص اون گفتمش:

شعر اول

#آروم_بیا

بیا...
«خودم»! بیا. کجا داری می‌ری؟؟؟