ای حال نامعلوم، بگیر بکپ لامصب :|
خودم ۲۱۶
نصف شبی توی این تاریکی واقعاً چیزی ندارم بگم. چرا بیدارم تا الان؟؟ 😭😭😭
بیدار بودنه به کنار، ترکیدم از گرسنگی :( پاشدم رفتم پای یخچال یه گوجه بود اندازهی یه مشت😶 همونو چند تیکه کردم با سس رفتم بالا😐😐. انگیزهم از این کار فقط جلوگیری از پلاسیدن اون گوجه بود. آخه نمیدونید چقدر بامزه بود😍😍
طی اتفاقی کاملاً مضحک - که از گفتنش معذورم - شعرم اومد:
امروز شنیدم
که سرماخوردهای
آنقدر فکر تو بودم
عاقبت دیدم
که سرماخوردهام
:///
دیگه شاعر کار به نحوهی سرایت بیماری و تخیل و اینا نداشته کلاً میخواسته یجوری سرماخوردگی خودشو بندازه تقصیر معشوق :):
با این که میدونم خوابم نمیاد، شب بر شبزندهداران خوش😊
-تاتا
نظرات (۳)