#باز_گشتم
صابر ۱۳۵
۲۰ اسفند
خدایا آدمات هیچی از دوست داشتن سرشون نمیشه :(
و به روایتی عجباتن عجباتن عجبز!
آره خلاصه اینجوری شد که
ما شدیم تک و تنها
نشسته یه گوشه به امید فردا
فردایی که از جنس سکوته
آیندهای که تهش سقوط و هبوطه
یه روزی یادمه بوی موندن به مشام میرسید ولی حالا بوی رفتن همه جا رو برداشته! یه روزی منم از شور آواز من هر گوشهای قصیدهی تو پیدا میشد. خودت نخواستی که بخوای.
فراموش شدی دیگه... خدانگهدارت :)
پیش به سوی شادی و دنیایی جدید
(و شاید - چه کسی میداند! - عشقی جدید)
پینوشت1: عجبز یکی از واژگان پرکاربرد گروه دوستان بندهست که به معنای «خیلی عجب!» میباشد ( «ز» نقش s جمع را بازی میکند).
پینوشت2: تصویر کمی با متن ارتباط داشت.
دیروز توی حیاط مدرسه بودیم که یکی از دوستان فرمود: چرا مثل قدیم نیستی؟
-خوب قدیم چهجوری بودم؟!
+شعر که میخوندم از شعرای مختلف یه بهبه و چهچه خشک و خالی میکردی ولی حالا نه. حس شعرت خشکیده.
-[پایین انداختن سر] خوبه خودت میدونی. دیگه نیست...
+...
پینوشت: امیدوارم سال جدید رو با این حس لعنتی شروع نکنم که نابود میشم :(
نشستهام به انزوا به رنگ و بوی بیپناهی
به خلوتم نمیرســد حضــور روشن پگاهی
کار که از انزوا بگذره، میشه انحطاط!
یا خدا دریاب مرا که بیراههرو شدهام...
دیروز کسی مرا برای اولین بار شناخت. برای احوالپرسی با وی دست دادم و گفت: وای! دستانت چه گرماند!
پینوشت: اینم از اون متنای قدیمیه.
بیربطنوشت: از جنجال ها که دور میشوی خودت را در چالشی جدید میبینی. آنهایی که دورویی را با کمال پررویی ادامه میدهند کمی باعث سوزش و وارد آمدن فشاری در حد چند کیلوپاسکال به تو میشوند ولی این میان حسی به تو میگوید پایانی خوش برای خوبها در راه است. اصلاً به قول شاعر «یه روز خوب میآد». امیدِ بنفشگون بهانهی خوبیست برای ادامهی این مردنِ به اصطلاح زندگی. اصلاً به قول زندگی (همون متالیکا منظور است):
So close no matter how far
خیلی نزدیک، مهم نیست چهقدر
Couldn't be much more from the heart
از قلب که نزدیکتر نمیتوانست باشد
Forever trust in who we are
همیشه به «خود»مون باور داریم
And nothing else matters
و هیچ چیز دیگری مهم نیست
تو را که بردم از یاد بس که سنگدلی کردی؛ حال باید بیابم آنکه از روی علاقه با من همراه میشود.
آرزوی دیدن تو
مانده کنون بر دل من
کاش سرآید فاصله
کاش
برآید چهرهات
از پشت کوه باطله
مرا ببین
چه بیصدا
درگیرم
دم نزدم
لحظهای در فراق
تا که گهی
غم نشود مملو
دراین کهنه رباط
کاش
تو روزی بشوی
همره این قافلهی غافله
«ژرف آژنگ»