زامبی‌گونه

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#عاشقی» ثبت شده است.

#خودم_کردم_که_خشتک_بر_سرم_باد

بعضی وقتا خودمونیم که به خودمون ضربه می‌زنیم. مثل تبری از جنس چوب که درخت رو قطع می‌کنه...

خوب دله دیگه می‌گیره. مخصوصاً که منم! اشتباهی کردم که خوب بود. به اشتباهم افتخار می‌کنم که باعث پختگیم شد. که آدمای بی‌مصرف رو بهتر بشناسم و زودتر. خیلی خودمو بزرگ می‌دونم؟! آره چون دردا آدما رو بزرگ می‌کنن. من توی آشپزخونه‌ی زندگی پخته شدم. با طعم درد. با ادویه‌ی اشتباه...

بهم می‌گی هیشکی کنارت نمی‌مونه چون اخلاقم گنده؟! باشه. زخم زبون به راحتی خوب نمی‌شه اینم تو بدون. من به روت نیاوردم که باز ادامه ندی کوچولو. نصف من از صدتا تو تجربه‌ش بیش‌تره. زندگی اونی نیست که تو توشی...

#یه_کم_زیادی_شعرم_اومده

خواستم

خط بزنم نام شومش را

دیدم

ای وای

پررنگ‌تر می‌شود!

«ژرف آژنگ»

_دوست داشتن دوستم خیلی وقته تبدیل به عشق شده :|

می‌دونم بیمارگونه‌س

ولی خالص

ولی جالب...

«بهرام نورائی»

_خدا بخواد می‌خوام دوستمو با چندتا سورپرایز [دوستان بی‌مزه از اتاق فرمان اشاره می‌کنن بگو غافلگیری] خوش‌حال کنم ^_^

#ولمون_کن_حاجی

دست به گریبان

شدم با طوفان

مرغ خیال

بال‌زنان

مست شد و

پر زد و رفت

شد به سوی زلف یار

تا که بسی

به نمایندگی از من

کند شکوه و گردد بسی زار و پریشان

کند خرقه را عریان

که هان

چرا ز طوفان باید

شنوم خبر از آن موی افشان

دست به گریبان

شدم با طوفان

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: روش برچسب #کمی_نو می‌زنم چون که حسش نیس «وزن» رو چک کنم :| همچنین که عددی نیستم تا بخوام شعر نو بگم.

پی‌نوشت²: همین الان یهویی [فی البداهه]‌بود D:

#ارتباطش_با_اعدادطبیعی

عاجزانه و فریبا

گفت:

همین یک ‌بار

من هم گفتم:

مجموعه‌ی اعداد طبیعی نامتناهی‌ست

آن نیز

با یک شروع می‌شود!

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: اون فریبا فریبتون نده :| همون فریبنده منظورم بود

#کنج_دنجی_با_جانان_با_مادر

یادمه همیشه تا یه بحثی رو پیش می‌کشیدم مادر می‌گفت: تو هنوز بچه‌ای و منم از روی طبع هی ممانعت می‌کردم و یه عالمه دلیل از خودم می‌آوردم که نه من بزرگ شدم.

بعد از مدتی کم کم چوب‌های خدا رو بر مغز پوکم حس کردم و هوشیار شدم نسبت به دنیای خودم. دیدم که ای دل غافل اصن هر چه هست از اوست! من چه باشم که بخوام اصن بحث پیش بکشم پیش مادر :(

یه مشکلی هست اونم اینه که دیر فهمیدم اما دیر فهمیدن بهتر از هرگز نفهیمدنه دیگه مگه نه؟!

امروز خبری نه چندان خوش بهم رسید که ای کاش می‌مردم و نمی‌رسید.

راستی، چه حالی دارد قدم‌زنان با مادر در خیابان، دست به دست، نگاه عابران :)

می‌دونم هرگز مادرم این‌جا رو نمی‌خونه ولی [بعضیا فکر کنن ریاکاریه مهم نیس برام :) ] مادر جونم کف پات خیییییییییییلی ماهی خیلی خیلی خیلی ♥♥♥

#خودخرقگی

خودخرقگی اون هم از نوع مزمن [به قولی مضمن و به دیگر قول، مظمن!] :||

داشتم توی استراحت بینابین درس خوندن توی کتابخونه، وسط خیابون راه می‌رفتم با رفیق شفیق که یهو زدم زیر خنده ینی به عبارتی وصف حالم این شده بود:

جمله اعضایم را خوش گذشت و شخصاً جامه‌ی خود خرقه و شرحه‌شرحه نمودم :|

رفیق گفت: وات د فاز یا شیخ؟ الو تیمارستان؟! D:

بعد گفتم: ببین چیییییییییییییی شد!

جانی‌ترین جانی

جانی

جانا!

«ژرف آژنگ»

پس از لحظاتی پوکرفیس‌طور نگریستن به من به خودش اومد و گفت که چی؟؟؟ [به دل نگرفتم چون همیشه اطرافیانم هیچ درکی از اشعار درظاهر مزخرف من ندارن]

بعد گفتم این چنینه: جانی اول به معنای جنایت کار، دومی به معنای انسان و آدم [جان=نفس] که «ی» همون «هستی» می‌باشه، سومی به معنای «جاناً، از جان، از عمق وجود» و آخری هم که همون «عشقم»ــِـ خودمونه :)

مرید که از فرط نعره زدن جان در بدن نداشت، اشهد گویان راه قمرود به سبب غرقگی در خشکی آن در پیش گرفتندی :|

پی‌نوشت: دیروز گفتم امروز یه پست در مورد تغییر رنگ صفحه‌ی وبلاگ می‌ذارم ولی نمی‌تونم، شرمنده. به کمی زمان نیاز دارم که ندارم الان اون زمانو همین الان شام خوردم تازه :|

#صفر_آرزوهای_امشب

آرزویی ندارم چون حس می‌کنم به یکیش رسیدم. الان کاملاً معلومه مثل خر خوش‌حالم یا بیش‌تر توضیح بدم؟!

D: