زامبی‌گونه

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#حقیقت» ثبت شده است.

#یک_ساعتی_که_نبودم

گاهی یک ساعتی که نیستی به قیمت یک روز و شاید هم یک عمر برایت تمام می‌شود. همان یک ساعت دیشبی. همان یک ساعتی که با بی‌معرفتی تمام مرا تنها گذاشتی و با «از ما بهترون» پیاده‌روی داشتی. همان کسی که معلوم نیست از کدام جهنم‌دره‌ای پیدایش شد و وسط راه، شد همه‌ی هم و غم تو. شد عزیز دل. همان کسی که تا چند وقت پیش مثل همه‌ی آشنایان با فامیلی‌اش صدایش می‌زدی و یک شبه شد «****».
از تو دلگیر نیستم. از هیچکس دیگر هم دلگیر نیستم. فقط از این دلگیرم که چرا بعضی‌ها به همانی که دارند راضی نیستند. چرا بعضی‌ها می‌خواهند جای دیگری را بگیرند و چندین چرای کوچک دیگر که تا می‌آیم به تو بگویم همه چیز را به هم می‌زنی. بی‌معرفتم، مغزفندقی‌ام، خودخواهم، اما نامرد نیستم.
پی‌نوشت: خدایا نمی‌شه یه چیزیو ک ب من می‌دی، واسه خود خودم باشه؟! نمی‌شه تقسیم نکنم با بقیه؟! چرا همیشه وضعیت همینه؟!

#فازمون درست شد بالاخره

قبل از هر چیز بگم به یه سری از عزیزان که اگه می‌بینی سبک و سیاق مطلب لوسه، مجبور نیستی بخونی و بعدش مثل یه بنده خدا بری توی وبلاگ خودت بگی آی فلانی چه بی‌مزه می‌نویسه. هر کسی مخاطب خودش رو داره. من هم از همین عده‌ی قلیل که میان و قدم سر چشم می‌ذارن و مطالب رو دنبال می‌کنن خیلی خیلی ممنونم. من ارزش وقت رو فهمیدم و می‌دونم چه لطف بزرگی به من می‌کنن این دوستان پس قدردانم.
بعدشم با طراحان عزیز کنکور یه صحبت کوچیکی داشتم خاصه اونایی که زبان تخصصی و زیست شناسی رو طراحی کردن:

والا بوخودا D:
یکی از Reading ها که متن زیست شناسی بود اصن. خب مگه مجبوری؟! من تاوان اینو باید بدم که نیم میلیون نفر [به عبارتی 5کا] میرن تجربی بعد 7هزارتا میان زبان؟!
موضوع اصلی این بود که نمی‌دونم چرا من با آهنگای منسون خداشناسیم تقویت شده :| مشکله الان این یا این که مزیت؟! به قولی «تعریفه یا تمجید؟!». به هر حال، خدا رو شکر می‌کنم.
بی‌سابقه‌نوشت: این حجم از سختی سؤالات زبان واقعاً برای من غیر قابل پیش‌بینی بود. من روی تک رقمی شدن حساب می‌کردم اصن :|||
پی‌نوشت: از همه‌ی اهالی فنون و باادبا معذرت نمی‌خوام به خاطر واژه‌ی داخل عکس. والا ما تعارف نداریم با کسی؛ روایت داریم «می‌خوای بخواه، نمی‌خوای بخواه».

#قانون_جهانی_انبساط

بی‌حرکت، بیمار
از همه خسته و بیزار
توی برزخ بیست تا سی سال
افسردگی، بی‌حال
...
«بهرام نورائی»
شاید کمتر کسی باشه که جمله‌ی یک‌جزئیِ «خسته‌م» رو نشنیده باشه. بعضیا هم یه «خسته می‌فهمی؟!» یا «جسمی نه، روحی» رو بهش می‌چسبونن. خب این یه حقیقتیه که باید باهاش کمتر کنار اومد. خستگی داره همه جای این دنیا رو فرا می‌گیره. وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم می‌بینیم پشت این خستگی یه انبساط یا گشادی پنهان شده!
دانشمندا - تا جایی که من شنیدم! - می‌گن جهان در حال انبساطه. خب چطوره این انبساط جهانی رو بهانه‌ای کنیم برای انبساط شخصی؟! خب معمولاً این کُل هست که بر جز تأثیر می‌ذاره. اما عزیز یه نگاهی به تئوری آشوب هم بندازیم بد نیستا! همون که می‌گه: تغییرات کوچیک در محیط‌های بزرگ می‌تونه باعث تغییرات بزرگ بشه.
هوففففففففف از کجا شرو کنم؟! از ناله‌های مسخره‌ی ملت که شکست عشقی خوردن یا اونایی که فکر می‌کنن بدبخت‌ترین‌های روی زمینن؟! بسه دیگه خواهرم/برادرم. پا شو به قول آرش «تکون بده» یه حرکتی بزن! تا کی می‌خوای بشینی دنبال یکی باشی بشینی بدبختیاتو براش تعریف کنی؟! همه‌ی اینا بهونه‌س واسه پیشرفت نکردن ما. با نشستن و گریه کردن هیچ مرده‌ای از گور پا نمی‌شه.
یکی از نزدیکان گفت: از یه جایی به بعد، گذشته‌ها گذشته نیس؛گذشته‌ها تموم شده‌س. منم از این بزرگوار کمک می‌گیرم و مطلب - به نظر بعضیا شعاری و چرت و تکراری - رو به پایان می‌برم. امروز، هرگز و هرگز برنمی‌گرده. پس بهترین تلاشتو بذار وسط.
پی‌نوشت: کنکور :||||||||||| ننگ به نیرنگ تو :|||||||||||||||||||
راستی‌نوشت: تغییر نه از فرداست، نه از شنبه! همین الانِ الانِ ال‌آن...

#فرهنگ_بیفرهنگی_بیفرهنگی_فرهنگی

[با این که با نویسنده‌ی کتابی که عنوان رو ازش اقتباس کردم حال نمی‌کنم ولی... بگذریم]
سَمّ بی‌ادبی همه جا را فراگرفته. حتی در مواردی بیان را نیز هم! در گروه تلگرام که یا پسران اعضای خانواده‌ی خود را در ویترین قرار می‌دهند و به حراج می‌گذارند ویا دخترها از اندام نداشته‌شان سخن به میان می‌آورند! در اینستا جانِ گرام هم که تا تقی به طوقی [!] می‌خورد اکیپی گردهم می‌آیند و به سبز [آن هم سبز لجنی] نمودن پیج شخصی می‌پردازند که گویا پدر تک تک‌شان را سه بار اعدام کرده قبلاً...
فیض ‌بوک ما هم که شده محفل روش‌عن‌فکرانی که ایسم‌ایسم کنان جامه‌ها می‌درند و حنجره‌ها پاره می‌کنند تا ثابت کنند فلان شخص از آن یکی بهتر است یا به این می‌پردازند که چرا فلانی نمی‌میرد آن هم چونان که گویی طرف جای آن‌ها و چرت و پرت گفتن‌هایشان را گرفته. راستی از کِی ایرانیانِ مدعی مهد تمدن جهان بودن راضی به مرگ یک انسان می‌شوند؟!؟!
تویی تِررررر هم که کشته ما را با هشتگ‌های نفس‌گیرش. باز هم این یکی کمتر حواشی دارد. خدا را شکر که الحمدلله وگرنه ...
یاد این قسمت از قطعه‌ی Toxitcity اثر System of a Down افتادم:
eating seeds as a pastime activity
تخمه شکستن به عنوان یه فعالیت وقت گذرون
the toxicity of our city, of our city
سَمّیت شهر ماست، شهر ما
ربطش هم همین بس که: کار ما شده لم دادن روی کاناپه یا دراز کشیدن روی فرش و زل زدن به صفحه‌ی این گوشی بدمذهب که آخرش هم می‌شود این سمّی که این حقیر ذکر کرد.
پی‌نوشت1: این متنو که نوشتم، دیدم ای بابا از موسیقی متال چه نتیجه‌ی خفنی گرفتما! ناگفته نماند که با وجود گوشیدن متال هنوزم مسلمانیم به خدا!!! متال سوهان روحه [من که قمیم سوهان برام این‌جا حکم ایهام داشت!]. خلاصتاً متال گوش دهید تا رستگار شوید [اتفاقاً بعضی گروهاشون عجیب آدمو ترغیب به پرستش خدا می‌کنن!]
شیخ بهایی هم در این مورد می‌فرمایند:
در می‌کده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست [صراحی: جام شراب]
گفتم ز چه در می‌کده جاکردی؟ گفت
از می‌کده هم به سوی حق راهی هست
[البته زاهد هم یه کم رِند بوده گویا:| ]
پی‌نوشت2: در این متن هم از دختر گفته شد هم از پسر. نیاید بگید تبعیض جنسیتی کردی :((((((

#یه_دلم_میگه

[کمی انتقادی]
این دل دیگه جا نداره!
موندم عکسای روشنفکرای خیره به دوردست، سیکس پک عزیزانِ تازه از gym برگشته، فتیشیسمِ عن، پست تسلیت به حبیب فقید درحالیکه یک آهنگ هم از اون عزیز به گوشش نخورده، [این خیلی زور داره:] قوانین گروه متالهدها و در نهایت کانسپچوالیسم و هنر فیگوراتیو مشتی تازه به دوران رسیده رو کجای دلم بذارم!
شاید وقتشه یه سری چیزا رو تخلیه کنیم!
خاطره‌نوشت: چند ده دقیقه پیش یکی از دوستان اهل #سخن_بزرگان گویی اومد پیشم و گفت:« چرا سربازی باید برم؟؟» گفتم:«دو سال کچل می‌کنی بهت می‌خندیم تموم می‌شه دیگه» و این سخن نورانی رو فرمود:«آخه عمرم اونجوری که نمی‌خوام به گند کشیده می‌شه!». بسی مستفیضمون کرد بی‌انصاف :)

#یهویی_یهویی

روزی غروری بود، دلی بود، آینه‌ای بود ای دریغ!

همه را شکستند، شکستی، شکستم، شکست...

پی‌نوشت: گوشم پره از حرفای صد من یه غازی که به قصد آروم کردنم می‌گن. از این به بعد به یه نفر هم نمی‌گم غم‌هامو. نقابم رو می‌ذارم و فقط بالاسری رو در جریان می‌ذارم.

پی‌نوشت²: اندازه‌ی شعور انسان‌ها مطلقاً به اندازه‌ی قد و سر آن‌ها ارتباطی ندارد.

مربوط‌نوشت: منم دل دارم. نشکن لطفاً

#واقعیت_ساختگی

این متن در پاسخ به نوشته‌ی دوست عزیزم، بی‌نام‌و‌نشون هست.
اول می‌پردازم به یه دیالوگ از بازی تکرار نشدنی «فرقه‌ی قاتلین 1» که خیلی خیلی حرف دله:
[Memory Block 6]
Desmond: Alright, let me ask you something else then.
Vidic: Yes?
Desmond: Some of the stuff I'm seeing in the Animus... sometimes it seems wrong, untrue, like the history is off somehow. It doesn't--
Vidic: --it doesn't what, Mr. Miles? Match up with what you read on an online encyclopedia? What your high school history teacher taught you? Let me ask you something: do these supposed experts have access to secret knowledge kept hidden from the rest of us?
Desmond: There are books, letters, documents, all sorts of source material from back then. Some of it seems to contradict what the Animus is showing me.
Vidic: Anyone can write a book, and they can put whatever they want on its pages. Anything! Used to be we thought the world was flat.
Desmond: Some people still do.
Vidic: Yes, and they publish books about it. Or that the moon landing was a hoax? I believe there's also a book claims the world was created in seven days. A best seller, too.
Desmond: Where is this going, Doc?
Vidic: The point I suppose, is that you shouldn't trust everything you hear, everything you read. What's that your ancestors said? "Nothing is true"?
Desmond: "Everything is permitted."
Vidic: Yes, exactly! It's part of what makes the Animus so spectacular. There's no room for misinterpretation.
...
[بلوک حافظه‌ی 6]
دِزموند: خب، پس بذار ازت یه چیزی ازت بپرسم.
دکتر ویدیچ: بله؟
- بعضی از چیزایی که دارم توی «اَنیموس» می‌بینم... بعضی‌وقتا به نظر اشتباه می‌آد، غیرحقیقی، انگار که تاریخ یه‌جورایی تعطیله. ...نیست
+ چی نیست آقای مایلز؟ مطابق چیزایی که توی یه دائرةالمعارف آنلاین می‌خونی؟ چیزی که دبیر تاریخ دبیرستانت یادت داده؟ بذار یه چیزی ازت بپرسم: آیا این متخصصین مفروض به دانش سرّی که به دور از بقیه‌ی ما نگه داشته می‌شه دسترسی دارن؟
- کتابایی هستن، نامه‌ها، اسناد، همه‌جور منابع از اون موقعا به بعد. بعضیاش به نظر می‌آد با چیزی که «انیموس» نشونم می‌ده در تناقضه.
+ هر کسی می‌تونه کتاب بنویسه [آره ناموصن!] و می‌تونن هر چیزی که دلشون بخواد بذارن توی صفحه‌هاش. هرچیزی! قبلنا فکر می‌کردیم که دنیا [مَجاز از زمین] مسطحه.
- بعضیا هنوزم معتقدن.
+ بله و در موردش کتاب چاپ می‌کنن. یا اون قضیه‌ی «فرود اومدن روی کره‌ی ماه» که یه دست انداختن مسخره بود؟ [در مورد این قضیه باید بگم که هنوز خیلیا نمی‌دونن. بهتره یه کم تحقیق کنید در این مورد!] فکر می‌کنم یه کتابی هستش که مدعیه دنیا توی هفت روز به وجود اومده. [منظورش معلوم نیست که انجیل هست یا نظریه‌ی «بیگ بنگ»] یکی از پرفروش‌ترینام هست.
- تهش چیه دُکی؟
+ گمان می‌کنم نکته‌ش اینه که نباید به هر چیزی که می‌شنوی، هر چیزی که می‌خونی اعتماد کنی. اون جَدّت چی می‌گفت؟ هیچ چیز حقیقی نیست؟
- هر چیزی مُجازه [یا شایدم ممکن...].
+ بله، دقیقاً! این بخشی از چیزیه که «انیموس» رو خیلی دیدنی می‌کنه. هیچ جایی برای سوء‌تعبیر نیست.
...
فکر کنم قبلاً هم گفته بودم. حقیقت نه اون چیزیه که می‌بینیم و نه اون چیزی که نمی‌شه دید!
در مورد این که در قدیم سیگار رو پزشکا توصیه می‌کردند از یکی از قدیمیا پرسیدم و در پاسخ به من خندید و گفت: پسر حالت خوب نیست انگار!
پی‌نوشت: هرگونه قضاوت [سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و...] در مورد این‌جانب، با برخوردی سخت مواجه خواهد شد.