زامبی‌گونه

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#درد» ثبت شده است.

#تموم_شو_لعنتی

چرا دست از سر هفته‌ام برنمی‌داری تو؟
ارث پدرت دست من نیست.
باور کن.
به اندازه‌ی کافی خاطراتم را دوباره تجربه کردم در تو.
آن‌قدر پر هستم که تا صبح هم بگریم اشک در مشکم داشته باشم.
تو بودنت مایه‌ی عذاب من است.
مخصوصاً که این‌بار ماه سال هجدهم من با تو تمام می‌شود.
این هجده از دست تو هشتادویک می‌شود آخر!
نباش اصلاً.
بمیر جمعه!
بمیر!

#تا_نشی_نمیشی

سر بذار روی شونه‌هام
تا بگم آروم از غصه‌هام
تا بگم چی اومد به سرم
رفت چرا نازنین دلبرم


تنهای تنها

تا محتاج یه کار اینترنتی نشن،
تا توی یه مشکل زبان انگلیسی گیر نیفتن،
تا توی گوشی‌شون به بن‌بست نرسن،
تا تنهای تنها نشن عییییییییین من،
تا نیاز به یه همدل برای درددل نداشته باشن،
نیستن،
نیستن
و نیستن...
این‌جا منم و تنهایی‌ام و خدایی که در این نزدیکی‌ست اما دور!
پی‌نوشت: یه حرفایی هستن مثل خوره به جون آدم میفتن و تا گفته نشن، راحت نمی‌شیم. الان کمی، فقط کمی راحت‌ترم...