زامبی‌گونه

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#درد» ثبت شده است.

#خلاصه_اینجوریه_که

1.کنکور که خوب پیش نمی‌ره

2.تو فکر دوتا وبلاگم

3.قشـــــــــنگ دارم مزخرف‌ترین روزا رو می‌گذرونم

4.هنوز به اتفاق خوبی برای افتادن نیازمندیم

5.یه احساس قریبی بهم می‌گه منو تنها گذاشتن و دوتایی با همن :"

6.چیزی نمونده بگم... :|

#به_هر_دری_میزنم

آره به هر دری می‌زنم بن‌بست نیست که لامصب، تخته‌س اصن!

وسطِ‌‌‌‌ پست نوشت: به ستاره‌های بیان سر زدم [منّتی نیستا خدای ناکرده، فقط محض اطلاع]

یادمه یه شب ساعت 01:03 اینو واسه #تنفس گفتم:

تو نگاه کن مرا

من

از تک تک ثانیه‌هایش

نسخه نسخه

کتاب می‌نویسم

«ژرف آژنگ»

...[این حجم از معنی در نگاه یک شخص بی‌سابقه‌ست]

داشتم همون شب رو مرور می‌کردم. دیدم عه چه جالب! بعضیا از یه جایی به بعد دیگه با فامیلیشون صداشون نمی‌زنن! دیگه اسمشون توی گوشی با فامیلی نوشته نشده! اون‌جایی که به بعدش این مدلی می‌شه، خیلی نفرت‌انگیزه :(

#بی_تو

وقتی سر سفره‌ی غذا می‌نشینی از قدیم رسم بوده که برای کسی که دوستش داری، صبر کنی تا از راه برسد. دو-سه سالی می‌شود که سنت‌شکن شده‌ام.
پی‌نوشت: چند شب پیش، دلم بابا خواست...

#ورق_بزن

عنوان برگرفته از: Metallica - Turn the Page

اونی که توی آزمون ورودی تیزهوشان دوره‌ی راهنمایی شرکت کرد ولی وضعیتش غایب رد شد،

اونی که ساعت هشت شب توی پارک با کلاه لبه‌دار گنجیشک روی چشمش ر‌ی‌د،

اونی که روز سیزده بدر گفت چه نسیمی و یه گردباد کوچیک برپا شد و دوتا چادر همسایش رو به فنا داد،

با «من» فرقی ندارن. فقط مدلشون عوض شده...

با این حال،

دنیای من دنیای کوچیکی‌ست من لذتم قدّ یه بارونه

حظ می‌کنم وقتی که می‌بینم عطر گلی پیچیده تو خونه

اسم من رو گذاشتن صابر. ببین چی شده که صبر منم تموم می‌شه!

پی‌نوشت: داستانی بر اساس واقعیت.

پی‌نوشت²: شعر برگرفته از ترانه‌ی حال سهراب اثر سعید مدرس

#کی_با_منه

عنوان، یه استفهام انکاری بود. ینی کلاً هیشکی با من نیست :)

یه دوست غریبه‌ای سه شب پیش بهم گفت:«تو از زجر کشیدن لذت می‌بری». این در حالی بود که ایشون فقط یه روز و نصفی بود که با من آشنا شده بود. دیگه انقدر تابلو شدم که طرف از دور هم می‌بینه می‌گه:«عه این اسکل زجرکشَ رو ببین»!

یه سری یه کمپین راه انداخته بودیم سخن‌بزرگان رو جمع می‌کردیم مثل اونی که توی این پست نوشته بودم. یکی از جمله‌هایی که #تنفس بهم گفت و خیلی باهاش حال کردم این بود:«از حرف زدن بدم نمیاد ها. از زرررررر بدم میاد حتی یه کلمه».

خودمم توی جوب هستم [کنایه از در جریان بودن] که دارم از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگه خرپرش می‌زنم ولی دیگه چه کنم.

شاید رفتم [که بمیرم]...

مزخرف‌نوشت: دوست عزیزی که دنبال می‌کنی، توقع دنبال شدن داری و اگه دنبال نشدی منو آنفالو می‌کنی از همین تریبون اعلام می‌کنم: BK :) دنبال کردن زوری نیست. یاد بگیر درک کنی هر قابلیتی رو به چه دلیلی می‌ذارن توی یه سیستم.

#کمی_شعور_کمی_فرهنگ

بعضیام هستن، نه شعور دارن، نه فرهنگ. حتی یه مثقال!

اسمشونو نمی‌برم. شاید خودشون خوندن و فهمیدن که چی کار کردن.

اول با ایشونی که گفته بود مطلب من در مورد «چرا وبلاگ‌نویس شدم» بی‌مزه و لوس بوده:

بهم گفتید که حلال کنم و یه معذرت‌خواهی هم بدهکارید. خب با عرض معذرت لوس و بی‌مزه خودتی وبلاگ‌ندیده‌ی تازه به دوران رسیده :) حداقل یه کم فهم و شعور داشته باش اینو به صورت خصوصی به خودم بگو نه این که توی وبلاگ خودت جار بزنی. اگه انتقاد آزاده، پس جوابش هم آزاده. جواب خون، خونه!

دوم با اوشونی که گفتن مصرف داخلی:

اونش به خودم مربوطه. جنابعالی مجبور نیستی بیای وب منو بخونی. می‌تونی نظرتو واسه خودت نگه‌داری. نظر دادن، هر چند به صورت آزاد، چارچوب‌های خودشو داره. الان منم بیام زیر یه مطلبت بگم: بی‌مصرف :| :/ خوبه؟؟؟

اعصاب نیست، آررررررررررره

شب خوش :)

بعضی از عزیزان هم که جواب نظرات قبلی‌شون رو ندادم ازشون معذرت می‌خوام به زودی زود جواب می‌دم یه کم مشغولم...

#نفهمید_کاش_هرگز_هم_نفهمه

نفهمید مهم‌ترین آدم زندگیمه
نفهمید برای چی دستمال ویروسی‌شو نگه داشتم
نفهمید چرا انقدر به اون موجود مظلوم‌نما حسودیم می‌شه
نفهمید ارزش هدیه‌هامو
نفهمید حرفامو که از سر دلسوزی بود
نفهمید که من بیش از حد معمول دوستش دارم
نفهمید که دلمو شکست
نفهمید بی‌سروصدا جمع کردم تیکه‌های دلمو
نفهمید برای چی انقدر پیگیرشم
نفهمید دلیل درد گرفتن قلبمو
نفهمید دلیل سردردای میگرنی رو
نفهمید که اسمش رو توی گوشیم #تنفس ذخیره کردم
نفهمید همه‌جا از اون حرف می‌زنم
نفهمید شبا خوابشو می‌بینم
نفهمید چرا درس نمی‌خونم
نفهمید دوست داشتن من فرق داره
نفهمید چرا وقتی توی فوتبال میگه منو «اون موجود مظلوم‌نما» چرا اخمام تو هم می‌ره
نفهمید که وقتی بین من و اون عوضی فرق می‌ذاره دلم می‌گیره
نفهمید چرا می‌گم نفهمید...
هیچ کدومو نفهمید
...
حتی نفهمید بغضمو فرومی‌برم که کسی نگه چرا ناراحتی تا من سفره‌ی دلمو وا کنم
I kept everything inside 
And even though I tried, it all fell apart
What it meant to me 
Will eventually be a memory of a time when

I tried so hard
And got so far
But in the end
It doesn't even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn't even matter
پی‌نوشت: دوست نداشتم کینه‌توز بشم، دارم می‌شم. تهدید نمی‌کنم ولی وای به حال باعث و بانیش