زامبی‌گونه

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#شعر» ثبت شده است.

#خوشا_به_که

نمی‌دونم واقعاً خوشا به که؟! به که آخه؟؟؟
نمی‌دونم چی بگم یا چی نگم وقتی می‌بینم توی کامنتی زیر عکس فلان ستاره توی فلان رستوران نوشته:
«می‌دونم کجا نشسته بودی»
!!!
نمی‌دونم تعریف من از افتخار فرق داره، یا سطح توقع برای افتخار کردن به چیزی اومده پایین یا ...
از اینا که بگذریم [هر چند گذشت یه کم بی‌معنیه توی این مقطع]، می‌رسیم به...
تو چای گفتی
من
هوس قند لبت کردم
همین!
«ژرف آژنگ»
یه کم بد تمومش کردم نه؟! :))

#به_هر_دری_میزنم

آره به هر دری می‌زنم بن‌بست نیست که لامصب، تخته‌س اصن!

وسطِ‌‌‌‌ پست نوشت: به ستاره‌های بیان سر زدم [منّتی نیستا خدای ناکرده، فقط محض اطلاع]

یادمه یه شب ساعت 01:03 اینو واسه #تنفس گفتم:

تو نگاه کن مرا

من

از تک تک ثانیه‌هایش

نسخه نسخه

کتاب می‌نویسم

«ژرف آژنگ»

...[این حجم از معنی در نگاه یک شخص بی‌سابقه‌ست]

داشتم همون شب رو مرور می‌کردم. دیدم عه چه جالب! بعضیا از یه جایی به بعد دیگه با فامیلیشون صداشون نمی‌زنن! دیگه اسمشون توی گوشی با فامیلی نوشته نشده! اون‌جایی که به بعدش این مدلی می‌شه، خیلی نفرت‌انگیزه :(

#تکه_ای_از_قایق_فرارم

شاید مثل تو نباشم
نباید هم
شاید بخوانیَم دیوانه
شاید کمی شاعر
من
نه با صدای توپ
نه با نمای تور
نه با هر چه هست
چه دور چه نزدیک
نه با هر چه نیست
نه کور نه کر
من با صدای «آقای صدا»
گهی «احمد شاملو»
با صدای سنگ فرز داخل کوچه
با نوای «گنجشکک اشی مشی»
با طراوت تک تکِ برگ‌های کاج مصنوعی شهرم
که کاشته بودند وسط میدانش
با وسعت شهر کوچکم، «قم»
با تکان‌های «آرش» حتی!
برای بودن میان این همه انسان موفق در مَجاز
و هیچ در حقیقتِ مُجاز
برای آن که نقاش باشم
تا رنج و عذاب‌هایم را به زیبایی بکشم
برای خوبی کردن و بد دیدن
برای بدشانسی
بزرگ شده‌ام
نه خبری‌ست از قایق
نه کشتی نوح و نه هیچِ هیچ
نه مثل تو کتاب‌خوانم
نه مثل او کتاب‌دار1
منم و خودم و خویشتنم
سه تفنگدارِ زندگیِ هَدَر
از عدم سوی ازل
تکرار از تار و پودِ تنِ خسته‌ی شعرم می‌بارد
اما من می‌دانم
آن روز خوب
می‌آید
«ژرف آژنگ»
1: کتاب‌دار به معنای دارنده‌ی کتاب؛ مقصود: کسی که خود را دارنده‌ی کتاب [قرآن] می‌داند اما هیچ نمی‌داند.
پی‌نوشت: ببخشید اگر شعرم به سلیسی و روانی شعرهای سنتی نیست. آخر می‌دانید، من هم قربانی مدرنیته شده‌ام!
پی‌نوشت²: هرجا نارسایی دیدید امر کنید تا توضیح بدم :)
بی ربط‌نوشت: دوستان وبلاگ‌نویس لطف کنید نظرات رو نبندید. اگر می‌خواید کسی نظری ننویسه بهتر نیست توی یه دفتر بنویسید تا وبلاگ؟

#زندگیه_داریم_ناموصن

ساعت بیدار شدن از خواب

شد دو

صبحانه کمی چای

خالی خالی

و اولین صدای روز

قطعه‌ای از

منسون

چه شود روز امروز!

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: ...و پسری که دیگر تغییر نخواهد کرد، قانع نخواهد شد و همیشه همین خواهد ماند :)

#ناموصن_چه_وضشه_با_این_نوناشون

پله پله طی کردم
مدارج معتبر علمی عشق را
رسیده‌ام کنون
به «فرهادْ تمام»
در انجمن عشق،
تکیه‌ام بر کرسی فرهاد فقید است
اما
هنوز عشق تو
ناشناخته باقی مانده
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: ینی می‌شه پیدا شه یکی که من اینا رو براش بخونم از ته دل و جونم؟؟؟ :"(

#یه_کم_وزن_یه_کم_قافیه

نه نگاری نه نگاهی
نه چراغی نه پگاهی
نه مرا مانده آهی
نه که اویی، من و راهی
«ژرف آژنگ»
ناموساً دیزاین بای می :|
پی‌نوشت: حرف دلم رو نوشتم فقط...
پی‌نوشت²: نه، سریال پریدخت رو ندیدم باور کنید :(
پی‌نوشت³: مصرع آخر، ینی علاوه بر قبلیا حسرت این که با او [یار] دوتایی قدم بزنیم رو دارم بنده‌ی شاعر. محض اطلاع بود...

#جان_فزای_مانند_این_شعر

چه فکر نازک غمناکی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

اصن این شعرو که خوندم نعره زدم وسط کتابخونه. چقدر قشنگ آخه لامصب؟؟؟

بی‌ربط‌نوشت: دوست من، دوستت دارم. یه روزی بالاخره میای و می‌خونی :)