زامبی‌گونه

#چی_شد_که_وبلاگ_نویس_شدم

جونم واست بگه، بگه رک و راست [تضمین از: جونم واست بگه - شهاب تیام]

روزی روزگاری یه کنجی از خونه نشسته بودم و مشغول به «فقط نگاه کردن» - که یکی از پراستفاده‌ترین تفریحات یه برهه‌ی زمانی زندگیم بود و توضیحش طولانیه :| - بودم که رفیق بی‌کلک، میرزا - کل خشتک فی الروحه - به من زنگید و فریادی برآورد که: هان ای صابر بیکار الاف خسته‌ی دو عالم! بپاش (پاشو) بیا یه وبلاگ زدم ببین سیر و سلوک کن. منم از همه جا بی‌خبر به یکی از سرویس‌های وبلاگ - که اسمش رو به دلیل تبلیغ نشدنش نمی‌برم! - سر زدم و دیدم به به! چی ساخته! این رخداد برای دو سال پیشه...

همین آذرماه سال گذشته بود که دیگه عن‌کف بودم و مونده بودم چه غلطی بکنم از بس حوصلم سرید، به میرزا ندا دادم - اما ندا رفت و همیشگی شد پیشش :| - بعد به ذهن مبارکش خطور کرد که: حاجی بیا وبلاگ بزن. منم رفتم توی همون سیستم وبلاگ قلبیه - که اسمشو نگفتم - و به ثبت رسوندمش. خوب باید اعتراف کنم که بازدیدکننده‌هام کُلُّیُم روبات بودن و نظری در کار نبود و همین باعث شده بود که توقعی نداشته باشم - ینی یه همچین پسر قانعیم من ^_^

در مورد اون وبلاگم باید بگم که مطالبش مثل همین بود و مثل خودم نچسب :) [نه نیارید؛ خودم می‌دونم چه موجود مزخرفیم]. بعد، کلاً قصدم جذب مخاطب و اینا نبود فقط می‌خواستم شعرامو یه جایی داشته باشم که دسترسی بهشون برام آسون باشه.

بعد یه ماه که اون یکی رفیقِ جان [با مکثی به سبک محمد صالح اعلا خوانده شود] به ما تشری زد و گفت حیف وقتت نیست اومدی این‌جا؟؟ بیا بیان دور هم باشیم. سپس جای گفتن این که:«بیااااااااااااا دوری کنیم از همممممممممم» حرف از همکاری سه نفره یا به عبارتی threesome [ننگ بر منحرفان] شد و اومدم اولش این کف: سه کله‌پوک

پس از مدتی که جهان سه نفره‌ی ما رو به انبساط رفت این جمع هم به انحطاط، در مواردی به انزوا و در شرایط حاد به گازرون رفت و هر کی رفت «سی» خودش.

خلاصه نه گذاشتم و نه برداشتم اومدم این‌جا رو راه انداختموووووووووووو آره دیگههههههههه :|

اینو یادم رفت بگم که چهار سال پیش هم یه دستی داشتم بر وبلاگ‌نویسی که البته اون بیش‌تر برای دانش‌اموزای مدرسه‌ی خودمون بود و مصرف داخلی داشت.

وقت شاخ بازیه😏😎😝

Challenge By: AghaGol

#زنده_باد_اقتباس_خوب_من

یه دبیر ریاضی داریم [شایدم داشتیم!] انقدر این بشر گل بود و باحال اصن مستفیض که می‌شدی کنارش هیچ، هی می‌خواستی درس بده هی درس بده هی...

بالای صفحات دفتر ریاضیم، جملات حکیمانه‌ی ایشون رو ثبت و ضبط کردم تا یادگاری بمونه. یکی از این جملات که شبیه شعر بود اینه:

شده بر محور xها عمود :||||||||

ینی این بشر حرف می‌زد طلا بود. منم با استفاده از این سخن که شبیه شعری از شاملو [!!!] بود یه شعر سرودم:

کمان ابروی تو

یا که تیر مژگانت

بوده که اکنون خطی

از درجه‌ی یک

شده بر سهمی قلبم عمود

از این سو

به آن

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: کاش بعضیا بودن این‌جا و می‌خوندن اینا رو.

پی‌نوشت²: بعضیا دوست که نیستن، فرشته‌ن، عشقن، عزیز، ماه و... ^_^

#چگونه_یک_مزاحم_را_از_زندگی_حذف_کنیم

خیلی وقته دنبال جواب این سؤالم. در مورد مزاحم هم جا داره بگم یه موجود عوضی هستش که زل می‌زنه توی چشات بهت می‌خنده و می‌ره همون روز پشت سرت بازم بهت می‌خنده (فکر کنم تفاوت این دو نوع خنده واضح بود!). ضمناً علاقه‌ی زیادی به خراب کردن دوستی داره و جا کردن خودش در دل دیگران به وسیله‌ی مظلوم‌نمایی.

شعر اول این پست هم در موردش صدق می‌کنه و به عبارتی مخصوص اون گفتمش:

شعر اول

#آروم_بیا

بیا...
«خودم»! بیا. کجا داری می‌ری؟؟؟

#موقته

میدونم این حس و این پستای امشب موقته ولی انصاف نیست وقتی یکی به یه دلیل خوش حاله، یکی دیگه به همون دلیل ناراحت باشه. نوچ انصاف نیست...

#سه_نقطه

یه کم بغضه توی چشام.

اینا به قول یه بنده خدا:«چس‌ناله» نیست.

یه کم درد واقعیه. خدایا بد نیست یکی منو دوست داشته باشه ها! حداقل نزدیکترین آدما... :"

#بترس

خوب می‌دونی، بُرد با اونه که عوضی‌تر باشه. همیشه هم همینه اگه کسی بهت برعکسشو گفت، بهش بگو باشه تو خوبی :)
هر کسی هر چی بیش‌تر دروغ بگه، هر چی بیش‌تر خودشو به مظلومیت بزنه و خودشو واسه بقیه چس کنه از مقبولیت بالاتری برخورداره. تا می‌تونی معذرت خواهی نکن. تا می‌تونی از کسی طلب علاقه نکن و به کسی ابراز علاقه نکن. نپرس چرا. خودت بعداً می‌فهمی که این‌جوری بعضیا لیاقتتو ندارن و مجبور می‌شی کنار بذاری‌شون.
راستی تا یادم نرفته، هرررررررررگز یه آدم گوشه‌گیر رو توی جمع دوستیت راه نده. بیچاره می‌شی!
قسمتی از وصیت‌نامه‌ی ژرف آژنگ در آینده به فرزندش