زامبی‌گونه

#ویژه_نامه_برای_مبعث

آقو مبعث رو تبریک می‌گم. سادگی قشنگ تره :))

دیزاین بای می :|

#حرف_بزن_برام_حرفاتو_گوش_میکنم

عنوان هیچ ربطی به مطلب نداره :)

 این متن انتقادی از اجتماع و قانونه و در اون از کلمات تقریباً رکیک استفاده شده پس خوندنش به افراد با ادب عزیز توصیه نمی‌شه به هیچ وجه. اینو گفتم که اگه کسی گفت چه بی ادبی بهش بگم بی ادب تویی که خوندیش :)

با هندزفری - که همدم مزخرفترین و تنهاترین لحظات زندگیمه - داشتم نزدیکای حرم می‌رفتم به سمت کتابخونه که یهویی یکی زد روی شونه‌م. پنبه از گوش درآوردم که بشنوم کیه و چی می‌گه که دیدم یه سربازه و گفت: افغانیی؟! من پوزخند زدم و گفتم: ولمون کن باو دوباره جلومو گرفت گفت: افغانیی؟! یه نگاهی که صدتا فحش ناموسی پشتش قایم بود بهش کردم و گفتم: نه نه.

یاد اثر جاوید «هیچکس» افتادم که می‌گفت: اینجا تهرانه ینی شهری که... و به خودم گفتم باید تهرانشو به ایران تغییر بدیم. یکی نبود بگه مرتیکه مگه تو بابات خواهر نداره؟! حریم خصوصی سرت می‌شه حیوون؟! احترام چی؟؟ با بز که حرف نمی‌زنی افغانیی ینی چی؟! زبون نفهم بیشعور. به ترتیب از مافوقت تا بالاترین مافوق مافوقت رو باید ب ر ی ن م به سرتاپاش که سربازی مثل تو رو تحویل جامعه داده. بعدشم مگه اینجا سر و صاحاب نداره که باید بیای جلوی طرفو بگیری بعد ازش بپرسی که افغانیه یا نه؟! قانونمون شده د س ت خ ر؟؟؟؟؟

از حرص کردن من که خیلی هم به جاست بگذریم، توی قم خیلی از اتباع غیرقانونین و + من چشام انقدر درشت هست که به افغانیا شباهتی نداشته باشم.

حالا دقیقاً دو قدم جلوتر از من یک جفت BF و GF دست در دست داشتن رمانتیک و ریلکس راس راس قدم می‌زدن. چرا از اونا نپرسید شما نامزدید؟؟؟؟ شانس نیس که وگرنه اسمم شامس الله بود...

#مستدرکات_الخشتکیه

آنچه خواهید خواند کمی طنز مزخرف بنده را در پی دارد + نکته‌ای که باشد درس عبرتی شود برای آیندگان و شاید نیز حالان...
در نبشته‌ی به جامانده‌ی سولاخ سولاخی از نوه‌ی ثقیل الخشتکِ شیخنا - که خشتکش پرنور باد - خاطره‌ای از آن مرد روزهای سخت، آن خیال تخت، آن غرقه‌ی اقیانوس لایتناهی خشتک، آن دارنده‌ی کِرمک، ابوالاُسکل ابن شاسکول ماتحتانی نگاشته شده که به شرح ذیل است:
روزی از ایام شیخنا - که اعتقادش به روح همیشه زبانزد بود - همراه مریدانِ بی‌شعور لنگ و لوک خود در شیراز پویه می‌نمودند و به ناگه نرّخری را دیدند که چون بزی به متن روی دیوار - که نوشته شده بود: این نیز بگذرد - قفل گشته بود و به سان گاوی که میل آهنی گداخته در وی فروبرده باشند نعره می‌زد و می‌گریست. شیخ دلسوز و گاهی پرگوز ما چون وی را دید قصد بر رام کردن او کرد و مسئلت فرمود:« از چه روی عرعر می‌کنی؟» مردک با همان حال خراب و با صدای ساب [sub=زیر] زر زد:«یا شیخ! این متن روی دیوار را خودم در بیست سال پیش و در حالی که جز خشتکی عریان بر تن نداشتم روی دیوار هک [!] کردم؛ حال صاحب چندین کمپانی واردات محصولات چینی شده‌ام و برای خود آقازاده‌ای شده‌ام.»
در همین گاه مریدان با صحنه‌ای شبیه به فیلم‌های هندی-چینی مواجه شدند و دیدند شیخنا غودااا کنان از چپ و راست «بر او راست خم کرد و چپ کرد راست». سپس بدو هِدشاتی از روی خشم به وسیله‌ی وینچسترِ مخفی در خشتک مبارکش نثار کرد. پس از شرحه شرحه نمودن وی به اقسام مساوی، عمه‌ی وی را پای پیاده راهی کربلا کرد. مریدانِ عن‌کف گشته با یکدیگر همجوشی هسته‌ای برقرار نمودند و از شیخ علت این عمل فوق فراماورایی را جویا شدند.
شیخ بادی در خشتک انداخت و دستی در بینی فرو برد و در همان حال، به نقطه‌ی ثقل رسید و مایحتوی را بیرون کشید و فرمود:« ابلهان! هر چه باشید، هر که باشید، حمایت از اموال عمومی ونیز محیط زیست بر شما واجب باشد.»
نقل است که نیمی از مریدان، پوکرفیس‌وار به سوی گازرون شتافتند، بخشی سر به خشتک‌های خود فروبردند و با تکرار سخنان «نیچه» رو به آسمان پرواز کردند و قسمی از شاهدان عینی، به ترتیب به صف شده و شماره‌ی تلفن همراه، رایانامه و آدرس منزل عمه‌های خود را روی بارقه‌ای نگاشته و به صورت Random با یکدیگر معاوضه نمودند.
پی‌نوشت: قصد من از نوشتن این چرت و پرتا فقط ذکر این نکته بود که به دیوارای شهر و به تمامی اموال عمومی و حتی خصوصی احترام بگذاریم و در حفظشون کوشا باشیم. باشد که دورهمی رستگار شویم.
پی‌نوشت²: در یه پست مجزا به تبیین موقعیت مکانی «گازرون» خواهم پرداخت :)

#فکر_نکن_طرزشو_عوض_کن

اول شما رو به خوندن این شاهکار ادبی دعوت می‌کنم:

پوتین برای سربازان جدید

نان

نفت یه پیت

اسلحه به تعداد کافی

اتاق بازجویی نم کشیده

دستبند 10 عدد

پول برق را باید بدهیم

پول آب را جدا

پول گاز را باید بدهیم

دوبله پارک نکنیم

و دیگر هیچ...

«استاد طوفان» - «مرد هزارچهره»

این قسمت از مردهزارچهره رو امشب دیدم بازم. چقدر زیرکانه مهران مدیری منظوراشو می‌رسونه واقعاً!

توی اون جمع همه شاعر و هنرمند بودند. وقتی این شعر سروده شد، کسی توجهی نداشت که این شعر، لیست خرید مایحتاج کلانتری بوده! چیزی که من یاد گرفتم و دوست دارم به اشتراک بذارم اینه که:

طرز فکرتو عوض کن. یه چیز هر چقدر هم بد باشه، بازم جنبه و بّعد زیبا و خوبی داره؛ کافیه زاویه دید خودمون رو تغییر بدیم :)

#یه_کم_زیادی_شعرم_اومده

خواستم

خط بزنم نام شومش را

دیدم

ای وای

پررنگ‌تر می‌شود!

«ژرف آژنگ»

_دوست داشتن دوستم خیلی وقته تبدیل به عشق شده :|

می‌دونم بیمارگونه‌س

ولی خالص

ولی جالب...

«بهرام نورائی»

_خدا بخواد می‌خوام دوستمو با چندتا سورپرایز [دوستان بی‌مزه از اتاق فرمان اشاره می‌کنن بگو غافلگیری] خوش‌حال کنم ^_^

#خوب_بودم_رد_شدم_و_بد_شدم

«ژرف آژنگ» چند وقت پیش حالش خراب شد یه همچین چیزی گفت:

دو به تک

دو به شک

خنجر اَ پشت

مشت تو فک

از حال خراب که بگذریم، یه سریام هستن که از روی تنفر دوستشون داری!!!

خیلی سخته امیدوارم سر هیچکس نیاد :)

#ولمون_کن_حاجی

دست به گریبان

شدم با طوفان

مرغ خیال

بال‌زنان

مست شد و

پر زد و رفت

شد به سوی زلف یار

تا که بسی

به نمایندگی از من

کند شکوه و گردد بسی زار و پریشان

کند خرقه را عریان

که هان

چرا ز طوفان باید

شنوم خبر از آن موی افشان

دست به گریبان

شدم با طوفان

«ژرف آژنگ»

پی‌نوشت: روش برچسب #کمی_نو می‌زنم چون که حسش نیس «وزن» رو چک کنم :| همچنین که عددی نیستم تا بخوام شعر نو بگم.

پی‌نوشت²: همین الان یهویی [فی البداهه]‌بود D: