زامبی‌گونه

#واقعیت_ساختگی

این متن در پاسخ به نوشته‌ی دوست عزیزم، بی‌نام‌و‌نشون هست.
اول می‌پردازم به یه دیالوگ از بازی تکرار نشدنی «فرقه‌ی قاتلین 1» که خیلی خیلی حرف دله:
[Memory Block 6]
Desmond: Alright, let me ask you something else then.
Vidic: Yes?
Desmond: Some of the stuff I'm seeing in the Animus... sometimes it seems wrong, untrue, like the history is off somehow. It doesn't--
Vidic: --it doesn't what, Mr. Miles? Match up with what you read on an online encyclopedia? What your high school history teacher taught you? Let me ask you something: do these supposed experts have access to secret knowledge kept hidden from the rest of us?
Desmond: There are books, letters, documents, all sorts of source material from back then. Some of it seems to contradict what the Animus is showing me.
Vidic: Anyone can write a book, and they can put whatever they want on its pages. Anything! Used to be we thought the world was flat.
Desmond: Some people still do.
Vidic: Yes, and they publish books about it. Or that the moon landing was a hoax? I believe there's also a book claims the world was created in seven days. A best seller, too.
Desmond: Where is this going, Doc?
Vidic: The point I suppose, is that you shouldn't trust everything you hear, everything you read. What's that your ancestors said? "Nothing is true"?
Desmond: "Everything is permitted."
Vidic: Yes, exactly! It's part of what makes the Animus so spectacular. There's no room for misinterpretation.
...
[بلوک حافظه‌ی 6]
دِزموند: خب، پس بذار ازت یه چیزی ازت بپرسم.
دکتر ویدیچ: بله؟
- بعضی از چیزایی که دارم توی «اَنیموس» می‌بینم... بعضی‌وقتا به نظر اشتباه می‌آد، غیرحقیقی، انگار که تاریخ یه‌جورایی تعطیله. ...نیست
+ چی نیست آقای مایلز؟ مطابق چیزایی که توی یه دائرةالمعارف آنلاین می‌خونی؟ چیزی که دبیر تاریخ دبیرستانت یادت داده؟ بذار یه چیزی ازت بپرسم: آیا این متخصصین مفروض به دانش سرّی که به دور از بقیه‌ی ما نگه داشته می‌شه دسترسی دارن؟
- کتابایی هستن، نامه‌ها، اسناد، همه‌جور منابع از اون موقعا به بعد. بعضیاش به نظر می‌آد با چیزی که «انیموس» نشونم می‌ده در تناقضه.
+ هر کسی می‌تونه کتاب بنویسه [آره ناموصن!] و می‌تونن هر چیزی که دلشون بخواد بذارن توی صفحه‌هاش. هرچیزی! قبلنا فکر می‌کردیم که دنیا [مَجاز از زمین] مسطحه.
- بعضیا هنوزم معتقدن.
+ بله و در موردش کتاب چاپ می‌کنن. یا اون قضیه‌ی «فرود اومدن روی کره‌ی ماه» که یه دست انداختن مسخره بود؟ [در مورد این قضیه باید بگم که هنوز خیلیا نمی‌دونن. بهتره یه کم تحقیق کنید در این مورد!] فکر می‌کنم یه کتابی هستش که مدعیه دنیا توی هفت روز به وجود اومده. [منظورش معلوم نیست که انجیل هست یا نظریه‌ی «بیگ بنگ»] یکی از پرفروش‌ترینام هست.
- تهش چیه دُکی؟
+ گمان می‌کنم نکته‌ش اینه که نباید به هر چیزی که می‌شنوی، هر چیزی که می‌خونی اعتماد کنی. اون جَدّت چی می‌گفت؟ هیچ چیز حقیقی نیست؟
- هر چیزی مُجازه [یا شایدم ممکن...].
+ بله، دقیقاً! این بخشی از چیزیه که «انیموس» رو خیلی دیدنی می‌کنه. هیچ جایی برای سوء‌تعبیر نیست.
...
فکر کنم قبلاً هم گفته بودم. حقیقت نه اون چیزیه که می‌بینیم و نه اون چیزی که نمی‌شه دید!
در مورد این که در قدیم سیگار رو پزشکا توصیه می‌کردند از یکی از قدیمیا پرسیدم و در پاسخ به من خندید و گفت: پسر حالت خوب نیست انگار!
پی‌نوشت: هرگونه قضاوت [سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و...] در مورد این‌جانب، با برخوردی سخت مواجه خواهد شد.

#بی_تو

وقتی سر سفره‌ی غذا می‌نشینی از قدیم رسم بوده که برای کسی که دوستش داری، صبر کنی تا از راه برسد. دو-سه سالی می‌شود که سنت‌شکن شده‌ام.
پی‌نوشت: چند شب پیش، دلم بابا خواست...

#ب_ارواح_جدش_نیستیم_در_حدش

نیچه رو می‌گم :))

داشتم توی گنجینه‌ی عکس‌های نیچه سرچی می‌نمودم که این دوتا، حاصل ادیت بنده شد:

این اولی بود،

اینم دومیش :)

راستی، عیدتون هم مبارک. خوش باشید♥♥♥

پی‌نوشت: یه بنده‌خدایی بود از اینا خوشش می‌اومد به خاطر ایشون گذاشتم. عمراً اگه خودشو لو نده :)))

#همه_اش

همه‌ی اینا رو فقط محض گفتن نمی‌گم [می‌خوام عمل هم همراهش باشه]

و هیچ چیز دیگه‌ای مهم نیست

...

خیلی نزدیک مهم نیست چقدر

از قلبامون که نزدیکتر نمی‌تونه باشه! ♥♥♥

واسه تو: همونی که نیستی و باید باشی...

#غم_تنهایی_خر_است

پی‌نوشت: خاکستری که بر باطن است، بر ظاهر هم نشست...

#ورق_بزن

عنوان برگرفته از: Metallica - Turn the Page

اونی که توی آزمون ورودی تیزهوشان دوره‌ی راهنمایی شرکت کرد ولی وضعیتش غایب رد شد،

اونی که ساعت هشت شب توی پارک با کلاه لبه‌دار گنجیشک روی چشمش ر‌ی‌د،

اونی که روز سیزده بدر گفت چه نسیمی و یه گردباد کوچیک برپا شد و دوتا چادر همسایش رو به فنا داد،

با «من» فرقی ندارن. فقط مدلشون عوض شده...

با این حال،

دنیای من دنیای کوچیکی‌ست من لذتم قدّ یه بارونه

حظ می‌کنم وقتی که می‌بینم عطر گلی پیچیده تو خونه

اسم من رو گذاشتن صابر. ببین چی شده که صبر منم تموم می‌شه!

پی‌نوشت: داستانی بر اساس واقعیت.

پی‌نوشت²: شعر برگرفته از ترانه‌ی حال سهراب اثر سعید مدرس

#ناموصن_چه_وضشه_با_این_نوناشون

پله پله طی کردم
مدارج معتبر علمی عشق را
رسیده‌ام کنون
به «فرهادْ تمام»
در انجمن عشق،
تکیه‌ام بر کرسی فرهاد فقید است
اما
هنوز عشق تو
ناشناخته باقی مانده
«ژرف آژنگ»
پی‌نوشت: ینی می‌شه پیدا شه یکی که من اینا رو براش بخونم از ته دل و جونم؟؟؟ :"(

#کی_با_منه

عنوان، یه استفهام انکاری بود. ینی کلاً هیشکی با من نیست :)

یه دوست غریبه‌ای سه شب پیش بهم گفت:«تو از زجر کشیدن لذت می‌بری». این در حالی بود که ایشون فقط یه روز و نصفی بود که با من آشنا شده بود. دیگه انقدر تابلو شدم که طرف از دور هم می‌بینه می‌گه:«عه این اسکل زجرکشَ رو ببین»!

یه سری یه کمپین راه انداخته بودیم سخن‌بزرگان رو جمع می‌کردیم مثل اونی که توی این پست نوشته بودم. یکی از جمله‌هایی که #تنفس بهم گفت و خیلی باهاش حال کردم این بود:«از حرف زدن بدم نمیاد ها. از زرررررر بدم میاد حتی یه کلمه».

خودمم توی جوب هستم [کنایه از در جریان بودن] که دارم از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگه خرپرش می‌زنم ولی دیگه چه کنم.

شاید رفتم [که بمیرم]...

مزخرف‌نوشت: دوست عزیزی که دنبال می‌کنی، توقع دنبال شدن داری و اگه دنبال نشدی منو آنفالو می‌کنی از همین تریبون اعلام می‌کنم: BK :) دنبال کردن زوری نیست. یاد بگیر درک کنی هر قابلیتی رو به چه دلیلی می‌ذارن توی یه سیستم.