#نشسته_ام_به_انحطاط
صابر ۱۶۵
۱۸ اسفند
نشستهام به انزوا به رنگ و بوی بیپناهی
به خلوتم نمیرســد حضــور روشن پگاهی
کار که از انزوا بگذره، میشه انحطاط!
یا خدا دریاب مرا که بیراههرو شدهام...
نشستهام به انزوا به رنگ و بوی بیپناهی
به خلوتم نمیرســد حضــور روشن پگاهی
کار که از انزوا بگذره، میشه انحطاط!
یا خدا دریاب مرا که بیراههرو شدهام...
چند وقتی میشه که عجیب درگیر یه آلبوم موسیقی هستم. واقعاً اعتیادآوره. امیدوارم مبتلا نشید! خیلی دیدم رو باز کرده به اطرافم و کمی هم کمک کرده تا تنهاییهامو پر کنم. یه گوشهای میگه: «و من حاصل یه خودکشی تو دنیای دیگهم». کمی گنگ و شاید هم بیمفهومه اما این عبارت خیلی جالبه. برمیگرده به نظریهی «خودکشی کوانتومی». توصیه میکنم شما هم یه نگاهی بندازید بهش. همین عبارت ساده منو به فکر یه خودکشی کوانتومی انداخته!
کمی خستهم این روزا. اینبار روحی. نه جسمی.
قدر خودمون رو بدونیم...
چه وضشه جمع کن بساطتو دیگه اه. بعد عمری Clash of Clans رو گذاشتیم کنار حالا Clash Royale ساختی واسه من؟! آخه جنازه این همه وقت؛ حالو ای موقه؟! نه، الان که کنکور دارم وقتش بود به نظرت؟؟؟ حالا مایکروسافت اومده نوکیای ورشکسته رو از فنلاند خریده، باید با شرکت شما تلافیشو دربیاره؟؟
اینجانب اعلام میدارد اصلاً عصبانی نبوده و در کمال صحت و سلامت این متن را نگاشتهام :|
دیشب از فوتبال که برمیگشتیم با یکی از دوستان سر صحبتی باز شد بسی جالب. از من پرسید: زندگی رو بخوای توی یه کلمه معنا کنی چی میگی؟! کمی فکر کردم و توپو انداختم توی زمین خودش و گفتم: اول تو بگو! جواب داد: زمان. گفتم: خوب چرا؟! گفت: کسی که قدر زمان رو بدونه همیشه سعی میکنه زندگیش ایدهآل باشه. گفتم: خوب من میگم...
کمی مکث کردم چون قاعدتاً باید حرف حساب میزدم...
-من میگم زندگی یعنی مرگ!
+چهقدر منفینگری.
-خوب منم دلیل خودمو دارم. ببین همه چیز مردنیه! انرژی که توی پاهامونه، خودمون، حتی همون زمانی که گفتی و در کل همه چیز. هر چهقدر هم یه چیز موندنی باشه ته تهش یه روزی تموم میشه.
+جالبه!
-پس چی! خوبیش اینه که وقتی فکر کنی به این که همه چیز مردنیه و اینو با تموم وجودت درک کنی سعی میکنی تا هست بهترین استفاده رو ازش ببری. پس منفینگری هم نیست.
خوشبختانه ایشون از اون افراد «اجازه بده قانع نشم» نبود و حرفم رو قبول کرد. شاید مشکلاتی داشته باشه بالاخره من که همهچیزدون نیستم ولی تا الان مثال نقضی پیدا نکردم.
1- همه چیز مردنیه پس قدر همه چیو بدونیم.
2- برای همدیگه دعا کنیم.
ظهر جمعه و نشستهام رایانهای که تمام عمرش لَنگ جریان AC بوده است. نوشتنی که محتاج امواج الکترومغناطیس یک مودم است و تنهایی...
موجود زندهای در این اطراف نیست تا دلم را خوش کند چندی برای با هم بودن و حداقل حرف زدن. با صدایی آکنده از خش و خاشاک میخوانم از Nothing else mattersی که آن هم بدون پخشکنندهی صوت ارزشی ندارد. تا به حال نه من این حجم از نیازمندی را یکجا دیده بودم و نه این حجم از نیازمندی مرا یکجا!
تنها یک بینیاز است که او هم دمخورم نمیشود بس که بد کردم در برابرش. نمکدانهایی که شکست و خیلی اوقات زحمتی برای جمع شدنش کشیده نشد از شرم و خجالت. بشکند این سر که هدف ندارد. پوچ مطلق هم کم است برایش.
میخوانم از خاطرات خوش دیگران و افسوسی بیهوده که ای کاش من هم؛ خوب تقصیر خودم است که اشتباه کردم. زندهباد اشتباه خوب من
دیروز کسی مرا برای اولین بار شناخت. برای احوالپرسی با وی دست دادم و گفت: وای! دستانت چه گرماند!
پینوشت: اینم از اون متنای قدیمیه.
بیربطنوشت: از جنجال ها که دور میشوی خودت را در چالشی جدید میبینی. آنهایی که دورویی را با کمال پررویی ادامه میدهند کمی باعث سوزش و وارد آمدن فشاری در حد چند کیلوپاسکال به تو میشوند ولی این میان حسی به تو میگوید پایانی خوش برای خوبها در راه است. اصلاً به قول شاعر «یه روز خوب میآد». امیدِ بنفشگون بهانهی خوبیست برای ادامهی این مردنِ به اصطلاح زندگی. اصلاً به قول زندگی (همون متالیکا منظور است):
So close no matter how far
خیلی نزدیک، مهم نیست چهقدر
Couldn't be much more from the heart
از قلب که نزدیکتر نمیتوانست باشد
Forever trust in who we are
همیشه به «خود»مون باور داریم
And nothing else matters
و هیچ چیز دیگری مهم نیست
تو را که بردم از یاد بس که سنگدلی کردی؛ حال باید بیابم آنکه از روی علاقه با من همراه میشود.
آرزوی دیدن تو
مانده کنون بر دل من
کاش سرآید فاصله
کاش
برآید چهرهات
از پشت کوه باطله
مرا ببین
چه بیصدا
درگیرم
دم نزدم
لحظهای در فراق
تا که گهی
غم نشود مملو
دراین کهنه رباط
کاش
تو روزی بشوی
همره این قافلهی غافله
«ژرف آژنگ»